شنبه 3 آذر 1403, Saturday 23 November 2024, مصادف با 21 جمادی‌الاول 1446
از پنجره همراز به نصف جهان نگاه کنید...
کد خبر: 3564
منتشر شده در سه شنبه, 04 آبان 1395 11:24
تعداد دیدگاه: 0

گاه کردم دیدم منصور جمشیدی روی مین رفته و پایش قطع شده دیگر چاره‌ای نبود یک کلت هم بیشتر نداشتیم سریع پای او را بسته و جمشیدی روی شانه‌ام انداختم. حرکت کردیم تا انتهای کانال، دیدم نمی‌توانم. تصویر خاطرات خواندنی سردار سلیمانی از میدان جنگ

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی همراز به نقل از ایسنا، سرلشکر حاج قاسم سلیمانی فرمانده وقت لشکر 41 ثارالله در دفاع مقدس در خاطره‌ای روایت می‌کند:« با یکی از برادران شناسایی به نام منصور جمشیدی ساعت ۱۰ صبح وارد کانال شدیم. کانالی بسیار بزرگ با ارتفاع و عرض دو متر که پر از مین بود. کانال قبل از جنگ با بیل مکانیکی توسط مردم احداث شده بود. عراقی‌ها این کانال را پر از مین کرده بودند و در دو سمت و انتهای آن استقرار داشتند، وارد کانال شدیم.چون روز بود دشمن کمتر شک می‌کرد، من به برادر جمشیدی گفتم: «مواظب باش پایت روی مین نرود.»

ما روی همین زمین‌های بلند حرکت می‌کردیم،سفت بود و احتمال می‌دادیم که مین زیر این خاک‌ها نباشد،بقیه دو طرف کانال پر بود از مین‌های والمر و مین‌های گوجه‌ای. شناسایی را انجام دادیم.وقتی آدم جلو می‌رود هر لحظه تمایلش بیشتر می‌شود برای جلوتر رفتن. انتهای کانال یک سنگری نمایان شد. چون کانال مستقیم بود ما سنگر آن‌ها را می‌دیدیم و آن‌ها هم ما را می‌دیدند.چاره‌ای جز این نبود.با اتکا به کناره کانال،سنگر را زیر نظر گرفتیم. ظاهراً سنگر خالی بود.جلوتر رفتیم. دیدیم سنگر خالی است.خودمان را از سنگر بالا کشیدیم. این سنگر تیربار عراقی‌ها بود.تیربار هم داخلش بود. اینجا دیگر انتهای کانال بود.جاده عراقی‌ها از کنار همین کانال رد می‌شد و به سمت هویزه و خط کناره رودخانه کرخه نور می‌رفت. عراقی‌ها یک خاکریز U شکلی داشتند تقریباً با فاصله ۱۰۰ متری.این سنگر تقریباً ۳۰ تا ۴۰ متر پشت خاکریز U شکل عراقی‌ها بود. چند نیروی عراق را که بالای خاکریز نشسته و با هم حرف می‌زدند دیدیم. دیده‌بانی را انجام دادیم و متوجه شدیم محور بسیار خوبی برای عملیات است.

وقتی روی مین رفتیم

موقعی که برگشتیم من جلو حرکت می‌کردم و برادر جمشیدی پشت سر من حرکت می‌کرد. در یک نقطه‌ای ایستادیم تا کناره‌های کانال را یک بار دیگر چک و مورد بررسی قرار دهیم که مین دارد یا ندارد. به اصطلاح جمشیدی قلاب بگیرد و من آویزان از روی دست‌هایش بالا بروم نگاه بکنم. در حال صحبت بودم ناگهان صدای یک انفجار شنیده شد، دود انفجار به هوا رفت. نگاه کردم دیدم منصور جمشیدی روی مین رفته و پایش قطع شده. دیگر چاره‌ای نبود یک کلت هم بیشتر نداشتیم سریع پای او را بسته و جمشیدی را روی شانه‌ام انداختم. حرکت کردیم تا انتهای کانال، دیدم نمی‌توانم، یک جایی پیدا کردم کناره کانال و او را گذاشتم بعد خودم را رساندم به خط خودمان چون با خط خودمان خیلی فاصله داشت یادم رفت بگویم که بیایند منصور را ببرند. من دیگر بیهوش شدم.وقتی به هوش آمدم نگاه کردم منصور نیست.سریع پشت یک جیپ نشستم، برادرها فکر می‌کردند من موجی شدم، دویدند من را گرفتند و کنار تخت آوردند گفتم فلانی آنجا مانده، رفتند او را آوردند. از شلیک تانک متوجه شدیم که دشمن فرار کرده. خبر را سریع به قرارگاه منتقل کردیم و وارد خط شدیم.

رسیدن به مرز

دنبال دشمن افتادیم،به سمت جاده آسفالت تقریباً از سمت شمال، اولین ماشینی که از روی جاده آسفالت از سمت اهواز به سمت برادران که از سمت دارخوین آمده بودند رفت من بودم و برادرمان آقای بشردوست. نیروها را نزدیک کوشک آرایش دادیم ما در تعقیب دشمن رفتیم که دشمن را پیدا کنیم و بدانیم دشمن کجاست. من و آقای پورعلی مسئول اطلاعات و تعداد زیادی از بچه‌ها با یک استیشن و یک جیپ به سمت دشمن رفتیم تا مرز،دشمن را پیدا کنیم، مرز برای ما توجیه نبود و برای اولین بار به خط مرزی رسیدیم. علائم مرزی را از نزدیک دیدیم. روی تپه‌ای با یکی از بچه‌ها با جیپ ایستاده بودم بین مرز خودمان ومرز عراقی‌ها. ما مرز بین‌الملل را برای اولین بار می‌دیدیم و اولین ماشینی بود که به مرز می‌رسید.

روی همین تپه برادرها ایستاده بودند. شهید راجی بالای ماشین ایستاده بود. پوریانی توی جاده و من هم کناره ماشین ایستاده بودم با دوربین به اطراف نگاه می‌کردیم ببینیم دشمن را مشاهده می‌کنیم یا نه، یکدفعه دیدم یک جرقه‌ای از سمت راست بلند شد.

فهمیدیم تانک شلیک کرد و ماشین استیشن را هدف قرار داد. متوجه شدیم عراقی‌ها دقیقاً کجا هستند جاده صاف بود در دید مستقیم تانک‌ها، داخل ماشین نشستیم و دور زدیم، ماشین هم از آدم پر بود، همۀ مسئولان بودند. تانک هم شروع به شلیک کرد یک گلوله زد جلوی ماشین یک گلوله بغل ماشین. به بچه‌ها گفتم: گلوله بعدی می‌آید داخل ماشین. اتفاقاً همین طور هم شد به در عقب ماشین خورد. سقف ماشین را دو نصف کرد،تایر عقب را ترکاند،تایر زاپاس را هم ترکاند، مقابل من تقریباً به اندازه کف دست پر از ترکش بود. فقط دو نفر از بچه‌ها زخمی شدند. روی رینگ،ماشین را حرکت دادیم. یک پیچی جلوی ما تقریباً ۵۰۰ متری بود توی پیچ، دیگر از تیر مستقیم در امان بودیم.»

نوشتن دیدگاه