پیشخرید یکمیلیون و ٧٥٠هزارتومانی نوزاد قبل از به دنیا آمدن تیتر بسیاری از روزنامهها ماه گذشته بود که از قول دکتر چیتچیان، استاد دانشگاه در جلسه کارگروه اجتماعی شورایشهر تهران گستره رسانهای یافت. (آفتابیزد شماره ٤٤٠٧، شهروند شماره ٦٦٣ اول شهریور و...) در این گزارش، این استاد دانشگاه با اشاره...
پیشخرید یکمیلیون و ٧٥٠هزارتومانی نوزاد قبل از به دنیا آمدن تیتر بسیاری از روزنامهها ماه گذشته بود که از قول دکتر چیتچیان، استاد دانشگاه در جلسه کارگروه اجتماعی شورایشهر تهران گستره رسانهای یافت. (آفتابیزد شماره ٤٤٠٧، شهروند شماره ٦٦٣ اول شهریور و...) در این گزارش، این استاد دانشگاه با اشاره به زندگی چندشبهاش در محله عودلاجان تهران و میان کارتنخوابها از مشاهده خرید و فروش نوزادان به دنیا نیامده بهدلیل فقر والدین اظهار نگرانی کرده و هشدار داده بود. متاسفانه معاملهکودکان بحث تازهای نیست ولی بهدلیل آنچه حفظ امنیتروانی جامعه توجیه میشود، کمتر به رسانهها ورود پیداکرده و اگر هم آمده، با مهر تشویش اذهانعمومی قبل از روی صفحه آمدن در خودسانسوری یا تذکر دستگاههای خاص مجوز طرح و بررسی نیافته است تا در یک پنهانکاری و در سایه انکار، قصههای دردناک نوزادفروشی و معامله کودکان زیر ٦سال دربین معتادان، کارتنخوابها و باندهای مافیای تکدیگری، کودکان برای تأمین بودجه موادمخدر و... بهعنوان ابزار جاندار پولساز معاملهشده تکرار و از آنها استفاده غیرانسانی شود، اما چون اینبار این موضوع در شورای کلانشهر تهران و در یک جلسه رسمی مطرح شد، پیشخرید کودک قبل از تولد و خطر معامله کودکان زنگ هشدار را در سازمانهای متولی به صدا درآورد، شاید پیگیری این بحث روی میزهای مسئولان برای انجام یک اقدام تخصصی قرار گیرد.
کودکانی که بهجای پدرومادر، عمو و خاله دارند
کوچک است، آنقدر کوچک که قدش بهسختی به پیشخوان کیوسک مطبوعاتی میرسد که کیوسکدار سکه ٥٠٠تومانی را برای خرید یکفال از دخترک روی مجلههای پیشخوان گذاشته. او و دو پسربچهای که بهنظر دو، سهسال بزرگتر از دخترک روسریقرمز میرسند، یکی، دوسالی هست که در پیادهروهای خیابان به دنبال عابران پیاده میدوند و با صدای کودکانه و ملتمسانهشان میگویند: «خاله یهدانه ازم بخر، عامو دشتاولمه هنوز صبحانه نخوردم...» و فال و آدامس و شکلاتشیری میفروشند. آن روز غروب وقتی دخترک با حالتی مضطرب و با هراس ناخودآگاه در کوچه مجاور بانک به دامنم آویخت، نیاز به یک آغوش که او را پناه دهد را در چشمان عسلی زیبایش احساس کردم. درست مثل بچهگربهای شده بود که از چنگال گربه گرسنه گریخته باشد. اشکهایی از جنس بیقراری پهنای صورتش را پوشانده بود. گاهگاهی با نگاه بیرمق به صورتم نظر میانداخت؛ لبهایش خشک و زبان در کامش بهسختی میچرخید. گرسنه بود یا تشنه نمیدانم، هرچه بود چیزی یا کسی او را بسیار ترسانده بود. با عبور سریع یک خودرو پژوی سیاهرنگ محکم دستانم را گرفت و گریست؛ شاید در دل هوای مادرش را داشت. هفته پیش بود یا ماه پیش، چه فرقی دارد؟ مهم آن بود که دخترک خود را از چنگال دو موجود دیوصفت رهانیده و از خوششانسی کسی را برای پناهگرفتن یافته بود، اما آیا باردیگر هم این شانس را دارد؟ شاید این اتفاق برای خیلی از کودکانی که بهخاطر فروش آدامس و شکلات به داخل یک خودرو پارکشده سرک میکشند، افتاده باشد و شاید خیلی از رهگذرانی که بهدنبال کارهای روزمرهشان غرق در افکار از کنارشان گذشتهاند، فریاد آنها را نشنیده باشند. با صدای دو پسربچهای که با لهجهای خاص او را به نامی که آوایش به گوشم درست نرسید صدا کردند، بغضش ترکید. به سختی به من اعتماد کردند تا حرفی بزنند. آنجا بود که فهمیدم هنگامی که از مرد جوان خواسته تا آدامسی از او بخرد، او با وعده خرید همه آدامسها و دادن پول بیشتر او را به نزدیک خودرویی که در گوشه کوچه پارک بود کشانده و... دخترک جعبه آدامس را پرتاب کرده و از چنگال آن دو گرگ انساننما گریخته بود. در نزدیکی بنبست کوتاه داخل کوچه، اندک زمانی هر چهارنفرمان ایستادیم. نوازش دستان مادرانهام گویی او را آرامتر کرد. از نسبتشان با هم که پرسیدم، دخترک خواست حرفی بزند، اما پسربچه موفرفری که بزرگتر از آن دو بود، پیشدستی کرد: «خاله دخترعامومه.» اینهم (با انگشت به پسربچه دیگر اشارهکرد). پرسیدم «با کی و کجا زندگی میکنید؟» باز همان سخنگو جواب داد: «با عامو و خالهمان. مادر و پدرمان جنوباند، کار میکنند.» «چندنفرید؟» باز هم سخنگوی کوچک: «کی؟ ما؟ خو ما سهتا با دوتا دیگه و...»(دخترک که گویا آرامشش را بازیافته بود، کلام پسرک را برید) «با ما و خاله و دو عمو و پنجتا دیگه». آنها را به میوه و تنقلاتی که خریدهبودم، دعوتکردم. تهدلی گرفتند و با عجله از من جدا شدند. آرام دنبالشان کردم. گوشه میدان، وانت آبیرنگی منتظرشان بود. آن روز دخترک که هرگز نامش را به من نگفت، از حادثهای که میتوانست تا ابد بر دفتر ناخوانده ضمیرش نقشی دیگر از رنج بیافریند، گریخت، اما از آن پس او را دیگر در آن خیابان ندیدم. دو پسربچهای که او را همراهی میکردند را نیز.
زنان متکدی و کودکانی که همیشه در آغوش و خوابند
بیشتر فصل کوچ در شهر در پیادهروهای شهر بهچشممیخورند؛ زنان سیهچرده با لباس محلی که کودکی را درآغوش دارند با یک یا دو کودک بزرگتر که کاسه به دست بهدنبال عابرانپیاده به طمع سکه یا اسکناسی میدوند و التماس میکنند و صدای زن که برای درمان کودک در خواب، طلب پولی بابت خرید دارو میکند. این صحنه را حتما خیلی از شما هم دیدهاید، شاید برای نخستینبار هم نباشد که در پیادهروی شهر با ضجه و ناله زن متکدی که نقش یک مادر را بازی میکند و قلب رهگذران و مخاطبان را نشانه میرود و کودکان نیمهبرهنه، برخورد کردهاید. بیگمان این نخستین مرتبه نیست که کودکان بهانهای برای معامله عاطفه با فریب میشوند!
دختران و پسران نوجوان معتاد سینی اسپند بهدست و شیشهپاککن
پاتوقش همیشه کنار میدان جمهوری یا دروازه تهران بود ؛ پسری با سینی و منقل زغال که مدام دانههای اسپند را برآتش میریخت تا رانندگان خودروها را از چشم بد درامان نگه دارد و پسرکی که دستمال چرک و سیاهش بیش از آنکه شیشه خودرو را تمیز کند، نقشی از خطی سیاه بر شیشه میکشید. هرچندوقت یکبار که طرح جمعآوری متکدیان در دستورکار قرار میگیرد، آنها را از سرچهارراه برمیدارند و مدتی نهخیلیدیر دوباره پیدایشان میشود. راننده تاکسی که در آن نشستهام، با دیدن آنها دکمه بالارو شیشه را زده و به دود و دستان سیاه پسر دستمالبهدست اجازه ورود نمیدهد، با غرولند بلندبلند به عاملان اعتیاد جوانان ناسزا میدهد و میگوید: «بندهخدا اگه خرج شکمت میکردی میدادم، الان میبره میده مواد. (رو به مسافر بغل دستش) روزی ٥٠، ٦٠هزار تومن پول زهرماری میده، دود میکنه میره هوا هرچی هم جمعشون میکنن، دوباره پیداشون میشه. معلوم نیست به اینا کی باید رسیدگی کنه...» و فحشی دیگر زیرلب نثار میکند طوری که مسافر بغلدست هم چیزی از آن نمیشنود.
دختر نوجوان چادری که از نشستن در گوشه خیابان به آگهی نامه گمشدهها رسید
بیشتر روزها میدیدمش. ١٣ یا ١٤ساله به نظر میرسید. دختر نوجوانی با چادر مشکی که در مجاور پاساژ مریم خیابان نظر روی پله مینشست و بدون آنکه درخواستی از عابرانپیاده کند، به پاهایی که تند و سریع از کنارش میگذشتند، خیره میشد. گاهی سرش را بالا میگرفت و نگاهی دزدانه به اطراف میکرد، اما تا میخواستی مسیر نگاهش را بیابی، نگاهش را از دیدگانت میربود و سرش را پایین میانداخت. آخرینبار او را در یک روز سرد پاییزی دیدم. دستانش از سرما کبود شده بود. کنارش مکث کوتاهی کردم، دستکشم را از دست درآوردم «دستت کن، دستات یخ کرده» محل نگذاشت. خم شدم تا دستش را بگیرم، گویی ترسید و برخاست و با هراس پرسید: «از بهزیستی هستی یا نیرویانتظامی؟» کوشیدم با لبخند و حرفی محبتآمیز آرامش کنم. «هیچکدام. خبرنگارم. چرا هر روز اینجا مینشینی، ندیدم که از کسی گدایی کنی؟» اضطرابش تغییری نکرد و دوباره پرسید: «از بهزیستی نیستی جان بچهات؟!» کمکم به من اعتماد کرد. «مادرم خانه مردم کار میکنه، بابام هم مریضه ٩نفریم». گفتم چرا اینجا مینشینی؟ «بعضیها مثل شما رد میشن پولی بهم میدن». میدانستم حوصله نصیحت ندارد، اما نگرانش بودم «اینجا خطرناکه برات، همهجور آدمی رد میشه.» متوجه منظورم شد:«شلوغه کسی نمیتونه مزاحمم بشه.» گفتوگویمان طولانی شد. هوا کاملا تاریک بود. گفت که حوالی میدان انقلاب زندگی میکنند. نمیدانم کارم درست بود یا غلط، کمکی به او کردم، به تاکسی ١٣٣ زنگ زدم تا او را به مقصد برساند. یک هفته بعد باز هم او را دیدم. درباره او با یکی، دو مسئول مرتبط صحبت کردم تا شاید حمایتش کنند، اما دیگر او را ندیدم تا آنکه روزی عکسش را روی تیرهای چراغبرق و دیوار دیدم. «گمشدهای که به دنبالش میگشتند»!
نوزادان گرسنه بدون هویت برای فروش
مسئول داروخانه مشغول آمادهکردن داروهای نسخهام بود که زنی لاغراندام نوزادی در بغل با چادری وصلهدار که از شستن زیاد سبزچرک میزد، وارد شد و از بیماران در انتظار تقاضای پولی برای خرید شیرخشک فرزندانش کرد. داروهایم حاضر بود. از مسئول داروخانه خواستم تا شیرخشک آن خانم را به حساب من بدهد. دو قوطی شیرخشک گرفت. باهم از داروخانه بیرون آمدیم. راهنماییاش کردم که برای گرفتن شیرخشک به مرکز بهداشت و کمیته شیر مراجعه کند. گفت مراجعه کرده ولی چون بچههایش شناسنامه ندارند، به او شیرخشک ندادهاند. میگفت بچههایش دوقلو و حاصل ازدواج با یک افغان غیرمجازند که نمیتواند برایشان شناسنامه بگیرد. دستانش میلرزید، صورتش حالت خاصی داشت. از من تقاضای اسکناسی برای خرید سیگار کرد. پرسیدم: اعتیاد داری؟ با سرفهای خشک و لرزش صدا: «نه. ناراحتی اعصاب دارم. شوهرم میکشید. من قبل از بارداری مصرفمیکردم ولی از وقتی بیخرجی ماندم ترک کردم. الان اگر برسد سیگاری دود میکنم.» شماره محل کارم را به او دادم با قول پیگیری مشکلش. چند روز بعد تماس گرفت، اما اینبار بهجای درخواست شیرخشک سراغ خانوادهای را گرفت که متقاضی بچه باشند، پرسید: «خودت نمیخوای؟ میترسم از گشنگی بمیرن. خودمم که گشنه میشم شیرخشک بچهها را میخورم». حاضر نشد به دفتر بیاید میترسید. با او قرار گذاشتم اما سرقرار نیامد. به ازای تحویل بچهها پول میخواست، «بهزیستی که به من پول نمیده!» طفلک بچهها کالاهایی که در لباس یک انسان قرار بود به فروش برسند.
فرزندفروشی به دلیل اعتیاد و زندگیهای رنگ باخته
سیمین ابراهیمی، مددکار بازنشسته بهزیستی که درحالحاضر مرکز مشاورهای را در تهران اداره میکند بر این باور است که در ١٠ تا ١٥سال اخیر، مقوله فرزندفروشی یکی از معضلاتی شده که به صفحه حوادث روزنامهها هم باوجود خط قرمز بودن برخی اخبار حوادث راه یافته. او میگوید: فروش دختران توسط پدران معتاد، فروش نوزادان قبل از تولد در خانوادههایی که هردو والد اعتیاد دارند و معامله جنین دختران فراری موضوعاتی هستند که او در روزنامهها دیده است. او از پروندهای در شهر اراک که خرید نوزاد در یکی از بیمارستانها اتفاق افتاد یاد میکند و میافزاید: بعضی از این بچهها خوش شانساند و در یک خانواده درست مراحل رشدشان را طی میکنند، اما همه به این خوششانسی نیستند و در اکثر مواقع این کودکان در اولین معامله با هزینه اندک به باندهای تکدیگری یا توزیع موادمخدر فروخته میشوند همین یکماه پیش یک زوج معتاد کودک یکماههشان را در مشهد به یکصدهزار تومان فروختند که دستگیر شدند. این یکی لو رفت. دهها، بلکه صدها کودک و جنین اینطور معامله میشوند و کسی هم خبردار نمیشود و آب از آب تکان نمیخورد. او تذکر دکتر چیتچیان را بجا و قابلتامل دانسته و متذکر میشود: برخی از سازمانهای مردمنهاد بچههای خیابانی و کارتنخواب را شناسایی و درحد امکان ساماندهی میکنند اما چون طبق قانون بهزیستی متولی کودکان زیر٦سال است، هیچ فرد حقیقی یا گروهی اجازه نگهداری این کودکان را ندارد به همین دلیل بهزیستی باید فکری جدی برای این کودکان که مثل کالا معامله میشوند با شناسایی و ساماندهی آنها کند. او متذکر میشود: اگر خانوادههایی که از سراجبار کودکان خود را میفروشند، بدانند که در مواقع بیماری، اعتیاد، بدهکاری و... قانونی هست که نیازهای اولیهشان را به هر ترتیب تأمین میکند اینگونه فرزندان خود را حراج نخواهند کرد. حتی دختران فراری که ناخواسته در یک رابطه نامشروع باردار شدهاند، اگر بهزیستی را نهاد حمایتی و نه تنبیهی بشناسند شاید در صورت حمایت مالی در یک مکان امن مراقبت از بچه را خود متقبل شوند. طفل معصومی که از لحاظ شرع تشکیلش از یک نطفه حرام است ولی موجود زندهای است که حق حیات دارد مثل هربچه دیگر ولی در این بحث متاسفانه راهکار قانونی نداریم و این هم جزو خط قرمزهاست که نباید روی آن بحث کرد چون مادر طفل در غیاب پدر خطاکار گناهکار است این اوست که به جای نگهداری فرزندش باید مجازات شود چون نه سنت اجازه آن را میدهد نه قانون؟! این مددکار باسابقه بر ورود دولت به این مقولهها تأکید دارد و تصریح میکند: باید فقر اقتصادی و فرهنگی را چارهای کرد و برای حل این آسیبهای اجتماعی که معامله انسان را مثل بردهداریهای قدیم به شیوهای دیگر باب کرده با تحکیم بنیه اقتصادی و فرهنگی خانوادهها آثار این بزه اجتماعی را از بین برد. او با اشاره به افزایش آمار اعتیاد در کشور به گسترش سیستمهای اجتماعی خاص برای حمایت از کودکانی که در معرض تهدید در این خانوادهها هستند، تأکید میکند.
بهزیستی چه میگوید؟
طبق قانون، بهزیستی متولی بچههای زیر ٦سال است و هیچ سازمان مردمنهادی، اجازه سرپرستی این بچهها را در صورت مجهولالهویهبودن، دارابودن والدین بدسرپرست و از دست دادن خانواده ندارد. این نکتهای است که معاون امور اجتماعی بهزیستی مرکزی به آن اشاره میکند. عبدالکریم یادگاری میگوید: بهزیستی بچههای بدسرپرست را با تشخیص دادگستری میپذیرد که اگر زیر ٦سال باشند در شیرخوارگاه تا زمان پیدا شدن خانواده متقاضی فرزند، آنها را نگهداری میکند. او با بیان اینکه برای ساماندهی کودکان خیابانی، بهزیستی استان محلی برای نگهداری ندارد و شهرداری هم که طبق قانون، جمعآوری متکدیان و کودکان خیابانی را با کمک نیروی انتظامی برعهده دارد، مکانی برای نگهداری تا زمان تحویل به بهزیستی ندارد، متذکر میشود: ما برای کودکان جمعآوری شده بالای ٦سال مکانی را جهت نگهداری تا ٢١روز داریم که تا تعیینتکلیف از سوی دادگستری برای شناسایی خانواده است و پس از آن اگر فاقد پدرومادر باشند تا ١٨سالگی راهی شبانهروزی میشوند. او از خریدوفروش کودکان و کودکانی که معتاد متولد میشوند، اظهار بیاطلاعی کرده و بحث ترس کودکانخیابانی از بهزیستی را نوعی حرفرسانهای و کمارزش شمردن خدماتبهزیستی میداند.
یادگاری، هیچ آماری از تعداد کودکانی که زیر ٦سال در استان رها میشوند، ندارد.
قانون چه میگوید؟
در قانون اساسی، برای کلیه شهروندان، حقوقی درنظر گرفته شده. در اصل نوزدهم و بیستم بر حقوق همه افراد که فرزندان، کودکان و خردسالان نیز شامل آن میشوند، تأکید شده است. درعینحال در اصل بیستم نیز آمده که همه افراد اعم از زن و مرد بهطور یکسان در حمایت قانون قرار میگیرند و از تمام حقوقانسانی با رعایت موازین اسلامی برخوردارند. همچنین در اصل بیستودوم نیز از مصون بودن حیثیت و جان و مال و حقوق افراد از تعرض سایرین تأکید شده است با این تفاسیر بنابراین بالاترین جرمی که میتواند جان اشخاص را اعم از آنکه صغیر باشند یا کبیر، درمعرض آسیب قرار دهد، فروختن جسم و روح یک انسان است، اما در این میان به نظر میرسد که نهتنها هیچ عامل بازدارندهای اشخاص را از خرید و فروش کودکان نمیهراساند، بلکه وقتی کودکی به مثابه کالایی کمارزش با دستان والدینش فروخته میشود، چندگانگی در مجازاتها وجود دارد که تأثیر عمیقی در کاهش این نوع جرایم ندارد. این درحالی است که خرید و فروش کودک در فهرست مصادیق کودک آزاری قرار میگیرد و علاوه بر آنکه ابعاد وسیعی به دنبال خواهد داشت، جنبه بینالمللی نیز پیدا میکند. با این حال مجازاتهایی که برای خرید و فروش کودک درنظر گرفته میشود، چون غالب این بچهها فاقد شناسنامه هستند جنبه بازدارندگی از جرم را ندارد. بهگفته دادستان عمومی و انقلاب شهرستان اراک، مجازاتی را که در قانون برای این جرم پیشبینی شده از مرز ٦ماه تا ٣سال حبس یا ١١ تا ١٣میلیون تومان جزای نقدی تجاوز نمیکند که به هیچوجه بازدارنده جرم نیست. هاشمی، حقوقدان که سالها در مباحث حقوق خانواده کار کرده نیز ضمن انتقاد از نبود قوانین حمایتی کودک در حقوق شهروندی کشورمان متذکر میشود: کودکانی که در دامن زنان متکدی خوابند غالبا کودکان اجارهای هستند که با یک ماده مخدر در وضع شبیه خواب قرار میگیرند. این کودکان توسط والدین معتاد به باندهای موادمخدر یا تکدیگری اجاره داده یا فروخته میشوند. ظلمی که به این کودکان روا میشود چنان سنگین است که بعید است این کودکان فرزندان واقعی متکدیان باشند. او این کودکان را بچههای بدون آینده نامیده و با تاسف میگوید: این بچهها اگر زنده بمانند وقتی بزرگتر میشوند خود نیز به مجرمی تبدیل میشوند که بارها مورد آزار و اذیت و خرید و فروش قرار گرفتهاند و اگر خود پدر یا مادر شوند چه بسا برای فروش فرزندانشان هم ابایی نداشته باشند.
داستان آیلان، کودکسوری و کودکانی که حراج میشوند
مرگ دردناک آیلان، کودکسوری اگرچه فرصت از دست رفته کودکی بیگناه برای زندگی بود، اما توانست وجدان جامعه را در دنیا بیدار کند. تصویر جسم بیجان آیلان کودک ٦ساله سوری الهامبخش بسیاری از هنرمندان و تصویرگران جهت خلق یک اثر هنری برای بیدارکردن افکار عمومی شد و توانست راه را برای پناهندگی هزاران سوری در دنیا باز کند. آیلان کوچک اگر خود راه نجات نیافت ولی جان خیلیها را با مرگ در سکوتش نجات داد. لنز کدام دوربین از کودکانی که در سرزمین من در زمان جنینی معامله میشوند و پس از تولد فرصتی برای کودکی نمییابند و چون کالا چوب حراج میخورند و در دوره قبل از نوجوانی بارها مورد آزارهای جنسی و روحی قرار میگیرند تصویر میگیرد؟ کودکانی که از قبل تولد در یک معامله شوم با پولی اندک یا با موادمخدر مبادله میشوند. آیلانهای سرزمین مرا چهکسی حمایت میکند در کوچه پسکوچههایی زیر پوست شهرهای دودگرفته یا در مزرعهای سوخته از دود افیون؟