مریلا زارعی اهل سانسور کردن خودش و عقیده اش نیست حتی اگر بعد از هر گفت و گو جنجال های زیادی را متحمل شود.
گفت و گو با آدم های صریح و بی تعارف، در هر پست و مقامی که باشند، هم سخت و هم جذاب است؛ مریلا زارعی هم از این قاعده مستثنی نیست. اهل سانسور کردن خودش و عقیده اش نیست حتی اگر بعد از هر گفت و گو جنجال های زیادی را متحمل شود.
این مطلب درباره زنان سینمای ایران و تاثیرگذاری آن ها است. با یک نگاه به کارنامه سینمایی مریلا زارعی، قطعا یکی از چند انتخاب محدودی می شد که بتوان با آن ها در این باره به گپ و گفت نشست.
کارنامه ای که نام هایی به لحاظ کارگردانی را کنار هم نشانده، که شاید به سختی بتوان آن ها را در واقعیت، در یک قاب دید.کنار گپ و گفت مان در این باره، از خودش، دل نگرانی هایش، شادی ها و اعتراض هایش حرف زدیم.
بی پرده و راحت!
گرچه ماه رمضان و روزه بودن مریلا زارعی آرامشی به او داده بود که مصاحبه را برای ما سخت تر می کرد اما با این حال هم از مواضع و رک گویی اش دست برنداشت.
تا حالا در گوگل سرچ کردید: «مصاحبه های مریلا زارعی؟» امکان ندارد پیشوند اسم مریلا زارعی کلمات «جنجالی»، «مصاحبه هیجان انگیز»، «مصاحبه تند» یا چنین چیزی نبینید. این همه واکنش از مریلا زارعی از کجا آمده؟
واقعا تعدادش زیاد نیست، هست؟
می توانیم با هم مرورش کنیم. برای تان مثال می زنم؛ مصاحبه تان با رضا رشیدپور به جنجال کشیده شد؛ مصاحبه تان با فریدون جیرانی و برنامه هفت، در زمان آقای گبرلو به جنجال کشیده شد؛ کنفرانس مطبوعاتی «شیار 143» با اشک ریختن شما همراه بود. شاید این مصاحبه هم به لیستی که گفتم اضافه شود!
نه، بعید می دانم. ماه رمضان است و من هم رمق ندارم. گذشته از شوخی، واقعا دلیلش را نمی دانم. شاید یک ویژگی ذاتی یا ژنی باشد. واقعا همین الان دارم به آن فکر می کنم. هیچ وقت برایم دل مشغولی نبوده و همه چیز برایم عادی بوده. همیشه اگر حرفی زدم واقعا نگاهم بوده، فکر هم نمی کردم که جمله ای را بگویم که این اتفاق بیفتد. در لحظه نگاهم به آن مسئله، سوال یا موقعیت بوده. اهل سانسور کردن خودم نیستم و این از خانواده با من آمده است.
خانواده هیچ وقت ما را سانسور نکرده و همیشه حرف مان را زده ایم. مخالف یا موافق. من در فضایی باز بزرگ شدم و توقعم از جامعه ام این است که باز باشد. اگر فضای بازی برای زندگی نداشته باشیم، تنفس سخت می شود. من گاهی اوقات برای این که بتوانم نفس بکشم، حرفم را صریح می زنم. شاید حکم یک جابه جایی هوا را برایم دارد؛ انگار نفس کشیدم و نفس باز شد.
نکته بعدی این است که من سینما و فضای رسانه ای را به این دلیل دوست دارم که انگار مردم تو را در جایگاه یک نماینده بر می گزینند. ولی در مراحل بعدی نباید از یادمان برود چه کسانی هول مان دادند و ما را تا این جا رساندند. مثل کسانی که در انتخابات از مردم رای می گیرند. مردم به آن ها رای می دهند، نماینده می شوند؛ آن گاه وارد ساختمانی می شوند که دیگر مردمی وجود ندارد.
نمایندگان باید حواس شان باشد چه کسانی آن ها را انتخاب کردند و چه مسئولیتی به آن ها دادند. فکر می کنم هنرمند، نویسنده، کسی که قلم به دست دارد و هرکسی که در کار خودش مطرح می شود، به نوعی مردم با خواندن مطالبش، با دیدن فیلم هایش او را تایید می کنند پس از آن وظیفه اش دو برابر است. یعنی هم باید خودش را داشته باشد و هم مردمش را.
اگر در موقعیتی شما از من سوالی کنید و من احساس کنم پاسخ این سوال با پژواک صدای بیش از یک نفر یا پژواک صدای صد نفر است، قطعا پاسخ صد نفر را می دهم. درباره جنجال ها و بحث های حرفه ای و ژورنالیستی، گاهی در آن ها شیطنت وجود داشته؛ مثلا یادم است آقای رشیدپور همیشه از میهمان برنامه یک سوال جنجال برانگیز می پرسیدند و مهمان شان هم واکنش تندی نشان می دادند. در صورتی که همه رفقای من بودند.
میزانسنی چیده شده بود که آن ها حرفی درباره من بزنند. آقای رشیدپور هم دائم روی آنتن من را دعوت می کردند و من واقعا دلم نمی خواست در آن فضا قرار بگیرم و جنجال ها را زیاد کنم. دیگر به جایی رسید که هرکسی به من می رسد می گفت، خانم زارعی به این برنامه نمی روید؟ درواقع مردم می پرسیدند جریان شما با این ها چیست؟
واقعا مثل همین الان که جلوی شما نشسته ام و خیلی نای حرف زدن ندارم، در صحبت با آقای رشیدپور هم همین طور بودم. سرماخورده و مریض و... این ها را مردم نمی دانند. نشستم، خواهش کردم برای من کمی آب ولرم بیاورند، گفتم سرما خورده ام و گلویم خشک است. گفتند بله، چشم حتما. اما من نشستم، نشستم، نشستم.
نه آب ولرم آمد و نه حتی مجری ای که حداقل گپی با هم بزنیم. تیتراژ برنامه هم پخش شد، آقای رشیدپور آمد و جلوی من نشست. فکری می کردم به برنامه ای می روم که قرار است حرف های مهمی در آن زده شود؛ درباره مسائل جامعه؛ درباره مشکلاتی که در آن مقطع زمانی درگیرش بودیم. آماده بودم که حرف های جدی بزنیم. با این حال در پلان اول دیدم که ای داد بی داد! من با مصاحبه ای شبه زرد و فضای دیگری مواجهم.
آقای رشیدپور سوالاتی مطرح کردند که به نظرم اصلا قشنگ نبود و این من را عصبی کرد. فکر می کردم چه طور می توانم عصبانیتم را نشان دهم. خودشان پرسیدند نظرتان راجع به برنامه ما چه بود؟ من هم پاسخ دادم اصلا شیشه ای نبود. و ادامه دادم که موجب جنجال و حسن ختام آن برنامه شد! در مواقعی، جملات من جریان هایی را ایجاد می کند. همیشه هم با یک جمله کتک خورده ام! مثلا درباره چیزی مثال زدم، مثال تیتر شده و حرف من فراموش!
از اولین نقش هایی که در آن، شما زنی ماجراجو و فعال دیده شدید؛ «دو زن» خانم میلانی بود و آن جا هم که خلاف نقش تان، دختری امروزی را بازی می کردید، لایه های کنش گرانه ای داشتید. ما معمولا شما را در نقش بانویی که صرفا زن یا معشوقه یا مادر خانه است ندیده ایم. این انتخاب ها چه طور پیش می آید؟ به نظرتان پرداخته به زنان زیادی که در جامعه منفعل نیستند چه قدر امکان پذیر است؟
می دانید که واقعا دست خودم آدم نیست. من معتقدم که انسان در تقدیر، برخورد و اتفاق اول هر دلیلی، تعیین کننده و تاثیرگذار نیست. چیزهایی تقدیر آدم است. مثلا مواجهه من با خانم میلانی به نظرم، جزیی از تقدیرم بود. چون اگر من قصه رسیدنم به فیلم «دو زن» را برای شما تعریف کنم، خودش داستان بسیار جذابی می شود که هیچ وقت درباره اش حرف نزدم و ترجیح می دهم به جای حرف زدن، زمانی درباره اش بنویسم و مردم آن را بخوانند.
من تقدیر و دست سرنوشت و خواست خدا را در زندگی حرفه ای خودم لمس کرده ام. به آن هم اعتقاد دارم و شعار هم نمی دهم. قطعا وقتی شما وارد دفتری می شوید و با کارگردانی مواجهه می شود، همان سلام و علیک اول، مدل نشستن روی صندلی، مدل نوشیدن چای و همه این ها، یک شناسنامه از شما روی میز کارگردان می گذارد. در این باره، حتی از آقای کیمیایی هم شنیدم که می گفتند بازیگر با ورودش به فضای حرفه ای یک جور زیست را اعلام می کند.
ممکن است به زعم شما شخصیت های صرفا معشوقه، صرفا عشق، صرفا زن از من کمتر دیده شده باشد؛ دلیل آن نخستین قدمی است که من به دفتر کارگردان گذاشتم. آیا من آن را بازی کردم یا من همین هستم؟ این چیزی است که در آینده می توان درباره اش صحبت کرد. چون به شخصه، احساسم درباره خودم این است که به شدت زنم ولی آنچه چهره بیرونی من را ساخته، این است که جزء زن های کنش گر و تاثیرگذار و دارای ری اکشن باشم، تصمیمی است که خودم گرفتم.
تصمیم گرفتم این بخش را قوی کنم. این برای من همیشه مثل یک زره بوده است، زرهی که زنانگی من را حفظ کرده. زنانگی من زیر لایه ای از مبارزه و مبارزه طلبی رفته. مال خودم است و آن را با سینما شریک نشدم. قطعا کسانی که من را می شناسند و خیلی به من نزدیک اند، تنها کسانی هستند که آن بخش از وجود من را درک می کنند. چیزی که از من دیده می شود، وجه دیگری ست که در سینما و نقش هایم آمده است. شما گفتید آغاز این مسیر از «دو زن» بوده.
به نظرم در «واکنش پنجم» هم وجود داشت. شاید فقط وجهی از آن در واکنش پنجم برجسته شد که من هم با آن در زندگی ام شیطنت می کردم و برایم جدی نبود. مثلا صحنه ای با آقای هاشم پور دارم، ایشان می گویند «فوتت کنم که می افتی» من می گویم «فوت کن ببینم!» واقعا همان لحظه این را گفتم و دیالوگ خانم میلانی نبود. یک جور حس لج و لج بازی و حس کودکانه ای که من با آن تفریح کردم و کم کم برایم جدی شد و ابزاری شد تا بتوانم با آن در جامعه، به سلامت کارم را ادامه دهم.
اگر بخواهیم آسیب شناسی اجتماعی کنیم؛ در جامعه ما زن جنس دوم تلقی می شود و این پدیده ای فرهنگی است. او انتخاب می شود و کم تر انتخاب می کند. زن نباید خیلی در امور گوناگون مشارکت داشته باشد. امروزه شاید این دیدگاه کم تر شده باشد. با این حال نمی توانیم منکر این نوع نگاه و تفکر در جامعه، نسبت به زنان بشویم. حداقل نسل ما که این طور تربیت شده است.
یک زن اگر بخواهد خلاف این عرف ها رفتار کند، انگار خلاف طبیعت رفتار کرده است. مثلا زنی اگر بخواهد انتخاب کند، گویی ظرافت زنانه ندارد!
این جا مشکلی وجود دارد و آن این است که یک زن ناخودآگاه ری اکشن های اجتماعی خودش را قضاوت می کند. اگر خیلی درباره اتفاقات پیرامونی، از زندگی شخصی تا هر چیز دیگری ری اکشن نشان دهی، می گویند تو زن هستی و به تو ربطی ندارد، یا تو کم تر از امن دریافتی یا کم تر از من می دانی. مدت ها زن های سینمای ما فقط معشوقه بودند و انگار نقشی برایشان نوشته نمی شد. سینمایی که در آن نه تنها هیچ رویایی پرورانده و نشان داده نمی شد، که زندگی واقعی مردم را هم نشان نمی داد! شاید بازیگرانی مثل خانم سوسن تسلیمی از اولین افرادی بودند که در نقش های حاشیه ای فیلم ها نبودند و زنی واقعی را بازی کردند. دیگر قرار نبود که انتخاب شوند، آشپزی کنند و دوست داشته شوند و بچه های محل به خاطرش دعوا کنند.
البته من با این بخش موافق نیستم. همه این ها که می گویید، به نظرم زیباترین کارهای جهان است. یعنی تا می خواهند زن را تحقیر کنند، می گویند برو آشپزی ات را بکن! اعتقادم این است که اگر جای زن در آشپزخانه هم باشد، امپراتور آن آشپزخانه و خانه است. می خواهم بگویم اتفاقا مشکل ما از این جا شروع می شود که تحقیر می کنیم در حالی که این موضوع جای خودش را دارد و کسی که کدبانوست، به اندازه بزرگ ترین متخصص درایت و مدیریت دارد و...
این نگاه به تازگی ایجاد شده و امروزه از کسی که دارد آشپزی می کند در جایگاه یک هنرمند یاد می شود، ولی قبلا شاید وظیفه بود!
خانم هایی که مدتی در خانه، زندگی و شوهرداری می کنند می گویند من که کاری نکرده ام و بالاخره باید یک کاری بکنم! یعنی می خواهد یک کاری بکند. خودش به کاری که کرده اعتقاد نداشته. ما اثر کاری که زن در خانه و خانواده می کند را می بینیم و پی به موثرش می بریم. مثل تربیت فرزندانی خوب و تاثیرگذار یا همین که خانواده کانون آرامی باشد، قاطعا اثر بانوی خانواده است. زن های ما اگر بدانند کاری که می کنند به صورت غریزی یا آگاهانه بسیار کار سخت و عجیبی است، به این مسئله پی می برند که هر کسی در جای خودش، حتی اگر در آشپزخانه باشد، می تواند فرمانروا باشد.
من با این قسمت فرمانروایی مشکل دارم!
چرا مشکل دارید؟ زن باید فرمانروای قلب باشد.
زندگی مشارکت است و قرار نیست جنگ کنیم. چه رسد به این که چه کسی فرمانروای کجاست.
نه، نه، من اصلا به جنگ اعتقادی ندارم. وقتی شما راه نفوذ به قلب را پیدا کنی، دیگر فرمانروا هستی و نیازی به جنگ نیست.
راجع به پرونده کاری تان صحبت کنیم؛ معمولا آنچه به تجربه در سینمای ایران ثابت شده، انتخاب های طیف دار در سینمای ایران است. یعنی بازیگری انتخاب می کند که با چه طیفی از سینمای ایران کار کند و این عملا انتخاب های دیگر از طیف های دیگر را از جلوی پایش بر می دارد و نه آن ها سمت او می آیند. پرونده کاری شما، پرونده عجیب و غریبی است که کم تر دیده می شود. چون از مسعود ده نمکی و طالبی در آن دیده می شود و به اصغر فرهادی و تهمینه میلانی هم می رسد. در آن میان، مسعود کیمیایی و ابراهیم حاتمی کیا را هم داریم که سلیقه های جناحی، رفتاری و سینمایی شان با هم دیگر بسیار متفاوت است.
این ها را باید کنار هم بگذارید. در یک پروسه اتفاق هایی می افتد که مثلا بازیگری می گوید من هرگز با آقای ایکس کار نمی کنم. به این دلیل که چنین گذشته یا حرکتی داشته است. ولی مثلا اگر من به شما قسم بخورم و بگویم که من اصلا آقای ده نمکی را نمی شناختم، چه کسی باور می کند؟ مثل اینکه یک نفر در این مملکت زندگی کند و یک آدم خیلی معروف سیاسی را در خیابان ببیند و از او آدرس فلان کوچه را بگیرند و آدرس بدهد.
در حالی که طرف در دل خود بگوید آیا من را نشناخت؟ من واقعا نمی دانستم آقای ده نمکی کیست؟ برای این که اصلا در فضایی که زندگی می کردم، ده نمکی و امثال آن وجود نداشت. حتی کسی پی گیری هم نمی کرد که من بخواهم بشناسم. شاید پدرم شناختی داشتند ولی من درگیر این ماجراها نبودم و واقعا ایشان را نمی شناختم.
نکته جالب برایم این بود که می دانستم ایشان مستندهایی مثل «فقر و فحشا» را کارکرده؛ در حالی که از ساختار آن اصلا خوشم نیامد، گفتم بارک الله! نگاه انتقادی دارد. اواسط کار که تقریبا اوکی را داده بودم یکی از همکاران زنگ زد و گفت تو می دانی این آدم کیست؟ گفتم نه من که با او حرف می زدم، مرد خوب بود. گفتند که نه، او را این شکلی نگاه نکن و این کارها را کرده.
من اتفاقا وسوسه شدم که با او وارد کار شوم. در جلسات اولی که با ده نمکی حرف می زدم، پرسوناژ یک هنرمند را برایم نداشت. این من را اذیت می کند که کسی نام کارگردان روی خود بگذارد و هنرمند نباشد. ولی دیدم که مرد خوبی است و می خواهد حرف های جالبی بزند که در سناریوی اخراجی ها به طنز گفته شده است. وسط های کار یک باره خوف کردم چون تعداد تلفن هایی که به من شد و من را از همکاری با آقای ده نمکی نهی کردند، زیاد شد.
یادم می آید که غده کوچک چربی مثل حالت گل مژه روی پلکم به وجود آمده بود، این را بهانه کردم و گفتم ببخشید آقای ده نمکی من جراحی پلک چشم دارم؛ لطفا من را معاف کنید. گفت که صبر می کنیم خانم زارعی. گفتم احتمال دارد دو ماه طول بکشد! گفتند که اشکالی ندارد. فیلم برداری را تمام می کنیم و شما که آمدید، پلان های شما را می گیریم. گفتم خدایا چه خاکی بر سرم بریزم؟ از طرفی هم کمی ترسیده بودم و فکر می کردم نمی توان با او درافتاد.
وقتی از همه چیز در می مانم، استخاره می کنم. جای تان خالی یک استخاره کردم، آیه ای درآمد که فوق العاده بود و من هم به آن اعتقاد داشتم نه نیاوردم. گفتم باشد آقای ده نمکی.
اولین روز که جلوی دوربینش رفتم، دیدم موبایلش را کنار دوربین خاموش نمی کند و با موبایل حرف می زند! خدای من شاهد است. احساس کردم آقای ده نمکی بیشتر ژورنالیست است تا یک کارگردان. با این حال بنده خدا مرد خوش اخلاق و خوبی بود و من قدرت تطبیق حرف هایی که درباره ایشان شنیده بودم با روحیه ای که از ایشان می دیدم را نداشتم! خیلی به گروه احترام می گذاشت، حرف هایی هم که می زد در ظاهر به شدت مردمی و خیرخواهانه بود اما سابقه ای که از ایشان شنیده بودم برایم غیرقابل درک بود و همین برای من چالش زیادی به وجود آورده بود. البته از آن زمان تاکنون آقای ده نمکی راه خودشان را در جایگاه هنرمند شناخته اند. به آن روزها بازگردیم؛ یک بار فریاد مهیبی کشیدند که...
فریاد کارگردانی کشید؟
اتفاقا فریادش کارگردانی نبود. من یک لحظه مسعود ده نمکی را در ذهنم فیکس کردم و بعد از آن دیگر خیلی جدی فقط در دلم سلام و صلوات می فرستادم که خدایا به من رحم کن. البته بعد از فیلم با آقای ده نمکی خیلی ارتباط تلفنی و حال و احوال داشتیم. پس از پایان فیلم برداری، آقای ده نمکی برای انتخاب تدوین گر فیلمم شروع به رای زنی کرده بودند و فیلم را به تدوین گرانی نشان می دادند. من هم سعی می کردم وضعیت فیلم را به موازات ایشان، جویا شوم و سعی کنم تا جایی که ممکن است حضورم در فیلم کمتر باشد؛ از شانس من، اتفاقا همه از آن قسمت راضی بودند.
تا این که یک روز آقای ده نمکی با بغض و ناراحتی با من تماس گرفت، گفتم چه شده؟! خیر باشد انشاالله، گفت که متاسفانه به این تصمیم رسیدیم که قسمت های شما را کامل کنار بگذاریم و همان فلش بکی که هست خط اصلی فیلم بشود.
من در دل از خوشحالی به هوا می رفتم و نمی خواستم نشان دهم. گفتم ای داد بی داد! آقای ده نمکی، اشکالی ندارد. او گفت که به خدا من شرمنده تان هستم، مزاحم تان شدیم، شما خیلی خوبید، حالا من فکری دارم، یک پلان از شما را آخر فیلم بگذاریم و بنویسم که ادامه دارد. گفتم نه، آقای ده نمکی؛ نگران نباشید هر طور صلاح می دانید عمل کنید. گفت شما ناراحت نمی شوید؟ گفتم نه، حتما خیری در آن است. خدا را شکر کردم...
بعد از کار با آقای ده احساس کردم همه ما انسانیم و از زمانی که تصمیم می گیریم در سینما بیاییم و حرفی بزنیم، هنرمند می شویم. باید به هنرمند احترام گذاشت حرفش را گوش کرد. اگر آقای ده نمکی یا آقای طالبی می خواهند فیلم خوب بسازند، حق دارند با بازیگری که فکر می کنند برای این نقش خوب است، مذاکره کنند. این اجازه را به او بدهیم. حالا من این جا تشخیص می دهم که بروم یا نروم.
من حرف فیلم را می خوانم، می بینم حرفی است که من با آن مخالفتی ندارم. قطعا می روم و با او کار می نم. وقتی با آقای طالبی کار کردم، باور کنید در هر سه یا چهار فیلم قبلی اش به من زنگ می زد. و من نه نمی آوردم و آقای طالبی فکر می کرد مسائل ایدئولوژیک و گروهی و جناحی است. اما واقعا این طور نبود.
یکی از دلایلی که در «دست های خالی» با ایشان کار کردم این بود که آقای شکیبایی، خدا بیامرز در آن بازی می کرد، برای من فرصت مغتنمی بود در کنار آقای شکیبایی باشم، چون هیچ وقت با ایشان کار نکرده بودم. آقای طالبی هم مرد فوق العاده ای است. یعنی نگاه و ایدئولوژی اش برای من قابل احترام است و جزء رفقای خوب من است. در عین مخالفت، حرف می زند و حرف می شوند. ولی ما با خیلی از رفقایمان این امکان را نداریم که حرف مان را بزنیم. چون دیگر حرف نمی شنویم و طرف عصبانی می شود و می رود.
یکی از دلایل تفاوت در نگاه کارگردان هایی که من با آن ها کار می کنم این است که من انتخاب می کنم. دلم می خواهد و تشخیص می دهم که با آقای ایکس کار کنم و مدتی بعد تشخیص می دهم که دیگر با آقای ایکس کار نکنم و علاقه مند هستم که این بحث های جناحی، ایدئولوژیکی و سیاسی برای من تعیین تکلیف نکند.
یعنی سعی ام را کرده ام که نشان دهم این ها نمی تواند در هنر تعیین کننده باشد. و نکته مهم دیگر این است که انسان چه می داند؟ شاید توانست تاثیری بگذارد یا چه بسا تاثیری بگیرد. ارتباط با آدم های متفاوت با عقاید مختلف شاید به نوعی برای من تفکر برانگیز باشد. گاهی اوقات در مواجهه با هر کدام ارزش ها و ضدارزش ها برایم رنگ واقعی تری می گیرد. مهم این است که از خودم و نگاه خودم محافظت کنم.
احساس می کنم از جایی به بعد نخواستید وارد موج هایی شوید که شاید بشود اسمش را همراه مردم با سینماگران و بالعکس نامید. این موضوع تبعاتی هم برای شما داشته؛ یادم است جایی کفته اید از کلمه «چرخش» بدم می آید اما در مورد شما استفاده شده و برخی اصرار داشتند که مریلا زارعی دچار چرخش شده است.
من نوعی زیست، منش و روشی در زندگی شخصی ام دارم. ممکن است در مواجهه با شما متبلور شود و در مواجهه با فرد دیگری، متبلور نشود. مثلا شما نگاهی مذهبی دارید. ممکن است طرف مقابلت کسی باشد که نگاه مذهبی ندارد. به من یاد داده اند که احترام بگذار. نه خودت را تحمیل کن و نه بگذار دیگران خودشان را تحمیل کنند. پس من در مواجهه با آن آدمی که مذهبی نیست قطعا نه او را کتک زدم و نه خودم را نمایان کرده ام که من با تو متفاوتم. ولی در مقابل کسی که نگاه مذهبی دارد، قطعا راحت بودم چون وجهه مذهبی من باز نمایش داده می شود. آن وقت، مخاطب بدون این که گذشته یک واقعا را بداند، اسمش را «چرخش» می گذارد.
مثلا ممکن است حرکتی بکنم و یک نفر علی رغم میل باطنی به من بگوید که خانم زارعی فلان! اگر من می خواستم خودم می گفتم، اما کسی دیگر این را می گوید. همین که او این را می گوید، من باید دائم در موردش صحبت کنم؛ که این خود نقیض حرکتی است که من می کنم. بهتر است سکوت کنم و بگویم هرکس هر طور دوست دارد، قضاوت کند. در نهایت من هستم و خودم و وجدانم.
یعنی می گویید تغییری نکرده اید که بابتش قضاوت شوید.
مگر می شود طی زمان ثابت بمانی! قطعا تغییر می کنی، اما ممکن است این تغییر و جا به جایی در اولویت های تو باشد؛ اسمش چرخش نیست. زمانی من در خفا عبادت می کردم، اما حالا حال خودم برایم مهم است و به این نتیجه رسیده ام که قضاوت دیگران نباید باعث شود خودم را سانسور کنم. با این حال بابت این کارم کتک هم خوردم.
فقط این که بعضی مواقع این کتک ها، خیلی طولانی و زیاد شده و گاهی اوقات برای تحملش بیش از حد از خدا مدد گرفتم، ولی در مواقعی هم می شود از کنارش گذشت. من قوانین مربوط به خودم را دارم که باز از تربیت خانوادگی من نشئت می گیرد و من براساس تجربه و داده هایی که از بزرگ ترهایم گرفتم خودم درک می کنم که روش زندگی ام چگونه باید باشد و چه درست است. الکی پشت سر کسی هم نماز نمی خوانم. به محض این که فکر کنم به یک موجود می تواند اعتماد کرد و این موجود وارسته، پاک، شایسته و فوق العاده انسان است، پشت او هستم.
اما به محض این که احساس کنم در او خلل و ریا و تظاهر و دروغ است به همان اندازه ای که پای یک جریان می ایستم، به همان اندازه هم می توانم آن را تخریب کنم. یعنی دیگر به این کار ندارم که شما بگویید خانم زارعی شما که تا پارسال می گفتید فلان و الان چه شد که حرف دیگری می زنید. نه، بشر تجربه می کند. به نقطه ای می رسم و می گویم: مردم عزیزم ببخشید اشتباه کردم. همان که شما گفتید، صحیح بود. یا می گویم مردم عزیز! اشتباه می کنید، چیزی که شما می گویید، درست نیست.
من خودم دارم زندگی می کنم. واقعیت این است که علی رغم این که مردم برایم خیلی محترم اند ولی این اجازه را به خودم می دهم برای این که همواره با مردم باقی بمانم، خودم تجربه کنم و خودم لمس کنم و خودم تصمیم بگیرم. ولی آن قدر با مردم شفاف و واضح هستم که بگویم ببخشید یا بگویم نه شما اشتباه می کردید. مثلا همین آقای طالبی جزء کسانی است که نگاه تند و تفکر خاصی دارد. اصلا تفکر من با آقای طالبی و تفکر خانواده من به تفکر ایشان شبیه نیست.
اما سال های سال است که او جزء دوستان خوب من است. باور کنید خیلی اوقات که دچار مشکلی می شوم اولین رفیقی ست که از او کمک می گیریم. او واقعا برادرانه، مهربان، منطقی و مستدل من را راهنمایی می کند. این بخش از وجود ایشان ربطی به تفکر سیاسی شان ندارد. مهم این است که خصلتی در آقای طالبی وجود دارد که در خیلی از دوستان روشنفکرمان نیست: تحمل شنیدن صدای مخالف و دادن پاسخ منطقی!
این گستره انتخاب شما از کارگردان ها و فیلم هایشان چه قدر به شما استقلال می دهد؟
شاید یک جور اعتماد به نفس می دهد. مگر وقتی همیشه با کسی کار می کنیم یعنی همه عقاید او را پذیرفته ایم؟ نه، گاهی یک نگاه، کار یا تکنیکش را دوست داریم یا به لحاظ اعتبار فکر می کنیم کار کردن با این آدم خوب است و از او یاد می گیریم. من می گویم وقتی با آقای طالبی کار می کنم، مردم در جریان نوع رویارویی ما نیستند. من ممکن است به آقای طالبی الزاما «چشم» نگویم و ایشان هم الزاما نگویند هرچه شما بگویید. چالشی این وسط وجود دارد، اما مهم این است که ما به هم احترام می گذاریم. همین که یک نفر به شما احترام می گذارد، خوب است.
من موظفم به مردم بگویم براساس نگاه یک سویه به انسان ها نگاه نکنید. انسان ها لایه هایی دارند که آن لایه ها قابل احترام است. مثلا اگر ایشان اعتقادی دارد و شما می گویید که به این دلایل، این اعتقاد ایشان را قبول ندارید، خب اعتقادش است؛ تحقیق کرده و به این نقطه رسیده. من و شما اعتقادمان این نیست ولی برای ایشان هست. من وجوه دیگر ایشان را می بینم و به خاطر یک وجه ایشان، باقی وجوهش را نقض نمی کنم.
چون وجوه انسانی زیادی دارد. پس کار کردن با آدم ها با تفکرات متفاوت، احوال متفاوتی را در من به چالش می آورد. وقتی با آدمی مثل اصغر فرهادی کار می کنید، تجربیاتی به دست می آورید. آقای فرهادی وقتی با یک بازیگر خاص کار کند، تجربیاتی را کسب می کند. آقای طالبی وقتی با من کار می کند، چیزهایی را کشف می کند. ما به هم اجازه می دهیم که دنیاهای هم را بشناسیم.
منبع:ماهنامه تبار