پنجشنبه 1 آذر 1403, Thursday 21 November 2024, مصادف با 19 جمادی‌الاول 1446
از پنجره همراز به نصف جهان نگاه کنید...
کد خبر: 2792
منتشر شده در چهارشنبه, 22 ارديبهشت 1395 12:09
تعداد دیدگاه: 0
نویسنده رمان های "گیسو" و "شهریار" در گفتگوی اختصاصی با همراز:

مژگان مقیمی، از نویسندگان نسبتا قدیمی دهه های اخیر است که تمام دوران کودکی اش را در اصفهان ، در محدوده " کلیسای وانک" سپری کرده است شاید همین یکی از دلایل پنهانی باشد که او را پس از سال ها به باستان شناسی و رشته "مرمت " کشانده است . قطعا رمان " گیسو " و نیز رمان " شهریار" ایشان را در اوایل دهه...

مژگان مقیمی، از نویسندگان نسبتا قدیمی دهه های اخیر است که تمام دوران کودکی اش را در اصفهان ، در محدوده " کلیسای وانک" سپری کرده است شاید همین یکی از دلایل پنهانی باشد که او را پس از سال ها به باستان شناسی و رشته "مرمت " کشانده است . قطعا رمان " گیسو " و نیز رمان " شهریار" ایشان را در اوایل دهه هشتاد در ویترین اغلب کتاب فروشی ها به یاد دارید .نویسنده ای که این روزها سخت مشغول به پایان بردن کتاب علمی دانشگاهی اش است. به بهانه نمایشگاه کتاب ، مصاحبه ای با این بانوی نویسنده داشتیم.

کنجکاوم بدانم آیا شما اصفهانی هستید ؟
من از تولد تا نه سالگی اصفهان زندگی کرده ام و بقیه عمر من در شهرهای دیگری سپری شده است اما والدینم مازندرانی هستند و من هم آن جا به دنیا آمدم .

شنیده ایم این روزها درحال نگارش کتاب های علمی _ هنری در زمینه مرمت هستید !چطور شد که یک نویسنده معتبر و خوب رمان ، از کتاب ادبی به مقوله پر چالش مرمت رسیده است ؟

سوال شما بجاست چون کتاب رمان و کتاب علمی _ تحقیقاتی دو مقوله کاملا متفاوت هستند . در توضیح باید عرض کنم به نظر من یک نویسنده وقتی می نویسد که احساس مسئولیت می کند در واقع فکر می کند الان یک جایی است که باید اثر مثبت داشته باشد آن تاثیری که شاید فقط در توان اوست و این که موضوعی نظرش را جلب کرده است که بنظرش مهم می آید .آن قدر مهم ، که فکر میکند باید توجه دیگران را هم به آن جلب کند.

یک زمانی ، تعداد نویسنده های زن ، که نویسنده رمان باشند در ایران کم بود. اغلب مردها دست به نگارش بودند و یا ویترین کتابفروشی ها پر بودند از کتاب های ترجمه شده ، که نشات گرفته از فرهنگ مردم ما نبودند . اگر چه اغلب ، آثار جهانی و معتبر ادبی بودند اما به هر حال یک دوشیزه یا بانوی ایرانی نیاز داشت در کتاب هایی غرق شود که حال و هوای جامعه خودش را داشته باشد و نیز زبان زنانه ای هم ، گاه در کار باشد .
در چنین فضایی در اوایل دهه هشتاد من رمان " گیسو " را با انتشارات مشهور " شادان " به چاپ رساندم که از ریاست تا عوامل اداری آن حتی قبل از اینکه آنقدر تب تحصیلات عالی تکمیلی بالا بگیرد از افراد تحصیل کرده مقاطع بالای دانشگاهی بودند و رد شدن از فیلتر آن ها برای نویسندگی آرزوی خیلی از نویسندگان کشور بوده و هست .این کتاب احساسات زنانه دو نسل را دربر داشت در شرایطی که قسمتی از آن هم به جنگ تحمیلی و رشادت های آن زمان بر می گشت . کلا داستان دو زمانه ای بود که به جهت نگارشی از جمله موارد مشکل کار نویسندگی است چون یک جاهایی باید درست داستان ها را جابجا کنی که مخاطب گیج نشود. هنوز هم کمتر کسی چنین روشی را در رمان نویسی اجرا میکند و اغلب هم از الگوهای تکراری استفاده می شود که البته من الگوی خودم را در آورده بودم .

پس از آن رمان " شهریار " را نوشتم که انتشارات بزرگ و با سابقه " البرز" آن را به چاپ رسانید که ید طولایی در چاپ رمان های ماندگار داشت . کتاب شهریار شاید در وهله اول یک رمان عاشقانه به نظر بیاید اما وقتی به اواسط کتاب می رسید داستان کمی جنائی می شود . من قصد نوشتن یک رمان جنایی را نداشتم بنابر این به راحتی اطلاعات قاتل اصلی را در اختیار خواننده قرار دادم که خودش به خوبی حدس بزند داستان از چه قرار است و ته کتاب در لفافه به هدف واقعی کتاب برسد . خواستم بگویم هر کسی برای انجام کارهایی که انجام می دهد دلایل خودش را دارد . خواستم بگویم ما جای دیگران نبوده و نیستیم . خواستم بگویم گاهی دنیا و مردمانش انقدر بدی در حق کسی روا می دارند که گاهی تمام اهداف زندگی شخص عوض میشود و به سوی بدی پیش می رود. خواستم بگویم در تالار عریض طویل قضاوت هایمان را ببندیم ...
چون گاهی قلبم، از تندروی های جماعتی می گیرد که با هر سناریو جدیدی در مورد اشتباهات آدم های معروف تا ته فیلم میروند ، می برند و می دوزند و سیل قضاوت ها و نقد هایشان هر روز بیشتر از پیش ، شبکه های اجتماعی و ما را را درگیر این مسایل میکند .
متاسفانه ما آدم هایی هستیم که اشتباه های خودمان را نمی بینیم و با سماجت قاضی رفتار دیگران هستیم . مسائل را خودمان با سماجت عجیبی به خودمان مربوط میکنیم !! مدعی العموم می شویم !!!دراین باره حکم که می دهیم برو و برگرد ندارد!! برای چند تا کلمه یا جمله که به گوشه قبایمان بر خورده تا حکم قتل !! هم پیش می رویم !! فاجعه آن جاست که هر بخت برگشته ای هم با نظر ما مخالف باشد یا بگوید ربطی به او ندارد و مگر چه شده ؟ ناگهان امر بر ما مشتبه می شود که او هم شریک جرم بوده !!حکم قبلی برای این شخص هم لازم الاجراست !!! عفو هم بر نمیدارد! حکم در جا باید اجرا شود!گاهی هم بیاید عذرخواهی کند هم دلمان خنک نمی شود! تازه می گوییم کم بود!!...
نمیدانم چرا فراموش می کنیم دانای مطلق خداست ! قاضی خداست ! که خودمان پر از خطاهای ریز و درشت هستیم ! که اصلا انسانیم و انسان مگرجایز الخطا نیست ! چه هنرمند باشد ، چه ورزشکار و مربی فوتبال ، چه ...
درعوض درونمان به سرعت یک " سنت جاست " بیدار می شود ! سنت جاست همان جوان ییست و چند ساله ای بود که در انقلاب فرانسه ریاست امنیت عمومی پاریس را برعهده داشت و هرکس مخالف انقلابشان بود یا حتی خودش را وارد انقلاب نمی کرد با گیوتین سرش را میزد !!! گاهی هم با این کار آرام نمی شد . حتی گفته اند پوست یکی را داده دباغی کنند و جلیقه ای از آن دوخته و تا آخر عمر بتن می کرده است !
برای همین خواستم در کتاب شهریار بگویم دیدمان را عوض کنیم در مورد قضاوت هایمان ... همه چیز آن طور که می بینیم و فکر می کنیم که نیست و هر کاری هم دلیلی دارد که شاید ما نمی دانیم و ... البته من زیاد پر سوزو گداز داستان پردازی نکردم چون معتقدم خوانندگان کتاب ان قدر غم و غصه در زندگیشان دارند که قرار نیست با کتاب های من لحظات بیشتری را در آن فرو روند اما الان که می بینم این مورد اجتماعی با گسترش شبکه اجتماعی حفره ای اگر بوده به دره تبدیل شده ، به خودم میگویم کاش پیاز داغش را بیشتر می کردم !
در مورد کتاب های علمی که در حال نگارش هستم هم بگویم که بنظرم کمبود کتاب های باستان شناسی و مرمتی بشدت احساس می شود حالا زمانیست که فکر میکنم نویسنده های خوبی برای رمان در بین دوستان و همکارانم دارم و شاید من بتوانم کاری برای رشته مورد علاقه ام و اساتیدی که خیلی برایم زحمت کشیده اند در جهت گسترش این علم انجام دهم . نه اینکه دیگر نخواهم رمان بنویسم. عاشقانه نویسی زندگی من است .

پس باز هم از شما رمان خواهیم داشت ؟
بله ، نمی شود که رمان ننویسم . در واقع چند رمان نیمه کاره دارم که ته آن منعقد نشده است . من کارشناسی ام را در رشته علوم تربیتی و مدیریت گرفتم و چون دروس مشاوره زیادی داشتیم مدتی مشاوره می دادم اما نه در مراکز مشاوره . جایی کار می کردم که با بانوان زیادی سرو کار داشتم . عزیزانی که در خدمتشان بودم شاید بخاطر نویسنده بودنم و شاید هم بخاطر حس خود من ، که هر چه نیستم دست کم یک گوش شنوای خوبی برای درد دل کردن هستم وحس نزدیکی زیادی با همجنسانم دارم با ریز ترین نکات مسایلشان را با من درمیان می گذاشتند .بخصوص که بخاطر شناختی که از من داشتند می دانستند قضاوت نمی کنم . کاری که حتی بعد از این که رهایش کردم و به تحصیل مشغول شدم هم کماکان گاهی انجام می دهم . خدا را شکر که اعتمادی که بوده همچنان هست و ادامه دار شده است .
آن قدر که گاهی به شوخی گفته ام :
از آن جایی که می دانید هر مطلبی به ما نویسندگان بگویید فقط بین خودمان و ملت می ماند نمیدانم چرا شما باز هم حرف هایتان را به من میزنید که می دانید یک نویسنده ام !

معمولا می خندند و می دانند اگر از حرف هایشان جایی استفاده کنم اسامیشان حتما محفوظ خواهد بود . به این سبب ، من سوژه های متفاوت واقعی بسیاری برای نوشتن دارم که خدا می داند کی قرار است فرصت کنم و بنویسمشان . از این بین سه تایشان که جالب تر بوده اند را تا نیمه نوشته ام اما هنوز انتهای کار منعقد نشده است و باید به سرانجامی برای تکمیل برسند .
یک دلیل نیمه ماندنشان هم این است که تصمیم به ادامه تحصیل گرفتم . دانشکده هنر و معماری تهران مرکز ، رشته مرمت آثار و اشیای باستانی قبول شدم و مدرک کارشناسی ارشدم را گرفتم . البته همزمان به تالیف کتاب در این رشته مشغول شدم که در این مرحله به نظرم یک کار بسیار موثر برای جامعه علمی کشور و موزه داران بود که خبرش را چندی قبل از خبرگزاری های کتاب شنیدید و به زودی در دسترس علاقه مندان قرار خواهد گرفت . در توضیح بگویم با این که نوشتن کتاب های علمی و هنری در ایران در حال حاضر به هیچ وجه به صرفه نیست بخصوص در رشته هایی مثل رشته مرمت ، من تصمیم گرفتم ام این کار را انجام دهم تا اینکه بنشینم و ته کتاب های رمانم را یک جوری تمام کنم .

مژگان مقیمی می گوید : نوشتن کتاب در اغلب زمینه های علمی و هنری در حال حاضر به هیچ وجه به صرفه نیست و حتی کمتر از کتاب های رمان خریداری می شود برای همین ما با فقر شدیدی از منابع مورد نیاز این رشته ها مواجه هستیم که باید حتما فکری در باره آن بشود.

چرا با چنین مشکلی مواجه هستیم ؟

علیرغم اهمیتی که بعضی از رشته های علمی دارند تعداد کمی از دانشگاه ها در این رشته ها دانشجو پذیرش می کنند که رشته مرمت نیز یکی از این رشته هاست . بنابر این این کتاب هایی با این اهمیت با تیراژ بسیار کم به چاپ می رسند . از طرفی بخاطر شرایط مخاطبان که دانشجو هستند مجبوریم کتاب ها را با قیمت کم و کمتر در پشت جلد ارائه نماییم و حال آن اغلب دانشجویان گاهی مجبور می شوند از کتاب کپی تهیه کنند که خودش بیشتر از قیمت کتاب در می آید اما خلاصه کاری است که می شود . بنابر این با این همه زحمت یک نویسنده ، بندرت انتشاراتی حاضر می شود چنین کتاب هایی را به چاپ برساند که عملا خواباندن سرمایه است و کسی هم نمی آید بنویسد چون ممکن است تا چندین سال بعد به چاپ بعدی نرسد یا اگر هم برسد باز باید تصحیحاتی مطابق علم روز به آن اضافه شود . خلاصه کلا به جهت اقتصادی ضرر توی ضرر است . بنابر این نوشتن کتاب در اغلب زمینه های علمی و هنری در حال حاضر به هیچ وجه به صرفه نیست و حتی کمتر از کتاب های رمان خریداری می شود برای همین ما با فقر شدیدی از منابع مورد نیاز این رشته ها مواجه هستیم که باید حتما فکری در باره آن بشود.

مژگان مقیمی از اسکار وایلد می گوید .

خب مژگان مقیمی چرا این ضرر را قبول کرده و می خواهد این کار را انجام دهد ؟

همانطور که گفتم یک نویسنده کسی است که احساس مسئولیت می کند . من یک نویسنده هستم و همانطور که یک پزشک داریم که تا پول نگیرد عمل نمی کند و پزشک دیگری علاوه بر عمل کردن بیمارش ، تمام هزینه های بیمارش را هم پرداخت می کند . یک نویسنده هم می تواند اینگونه باشد و من از آن دسته آدم ها هستم که می خواهم در زندگیم موثر باشم و همه چیز برایم مادیات نیست. معتقدم خیلی از کارهایی که ما انجام میدهیم بعد از مرگمان نتیجه خواهد داد . این واقعیت است که قدر نویسندگان در زمان حیاتشان دانسته نمی شود . گله ای که تقریبا هر روز از یکی از همکاران نویسنده می شنوم و کاملا به حق است . اما این داستان همه جایی است و مختص ایران نیست . کم بوده اند نویسنده هایی که در زمان حیاتشان به نوایی رسیده باشند یا آنقدر که حقشان است ازشان تجلیل شده باشند. خیلی هاشان بعد از مرگ تازه مهم می شوند.

نمونه بارزش " اسکار وایلد" است . شاعر، داستان‌ و نمایشنامه‌نویس معروف ، که کتاب " تصویر دوریان گری " او بیش از باقی آثارش شهرت جهانی دارد .اسکار وایلد در چهل وشش سال زندگی و شغل نویسندگی اش ، فقط رسوایی شامل حالش شد !شاید بخاطر اینکه به عنوان یک مرد ، زیادی زیبا و متفاوت بود ! با لباس های منحصر به فرد و تیپ خاص خودش در مجامع حاضر می شد و دوست داشت متفاوت باشد. سال های آخر زندگی ، آن قدر فقیر ، ورشکسته ، بدنام و تنها بود که از ایرلند به مسافرخانه ای در پاریس پناه آورده بود .
هنگام مرگش در سال 1900 میلادی وقتی در بستر بیماری ناعلاج مننژیت خود می پیچید به جای نگرانی در مورد درد و بیماری اش در فکر دیگری بود! فکر اینکه ، چرا حرف هایش را مردم نمی فهمیدند و نوشته هایش آنطور که می خواست مورد توجهشان قرار نگرفته بود!
در آن حال احتضار ، به کسی که بر بالینش آمده بود گفته است :" تنها آرزویم این بود که کاش حرف هایم را می فهمیدند! " این جمله را به " جیمز ویسلر" نقاش کتاب تصویر دوریان گری اش گفته است. ویسلر هم برای دلداری گفته بود :" آن ها خواهند فهمید اسکار ،خواهند فهمید ."

فکرش را بکنید؟ وقتی از دنیا رفت به زور یک قبر ارزان قیمت در جنوب غربی پاریس برایش دست و پا کردند . تا مدتی بعد ، که یکی از دوستانش حالا شاید هم همان ویسلر ( درست نمی دانم ) به فکر افتاد به وضعیت آرامگاهش سرو سامانی بدهد . کمی پول از این ور و آن ور جمع کرد و در سال 1909 قبرش را به آرامگاه پرلاشز (pere Lachaise) منتقل کرد که آرامگاهی در بالای تپه است و آبرومندانه تر.
سال ها بعد پیش بینی ویسلر واقعا به حقیقت پیوست !! وقتی بانویی علاقه مند به داستان های وایلد سر و کله اش پیدا شد ! این زن بر خلاف نظر مخالفان وایلد ، که او را بخاطر کتاب عجیب اما مفهومی تصویر دوریان گری , شیطان اندیش می دانستند نوشته های او را تحسین می کرد . به تحسین خشک و خالی هم اکتفا نکرد. دست به کار شد وبصورت ناشناس هزینه و سفارش سنگ و مجسمه بالای مزارش را داد . به سفارش این بانوی ناشناس ( این بانو بعدها وقتی حساسیت نسبت به وایلد از بین رفت خودش را معرفی کرد) روی قبرش یک اسفنکس بالدارآشوری با الهام از بال در مجسمه ای در موزه بریتانیا اما با سری متفاوت در شمایل انسان قرار دادند که به قولی به شکل یک فرشته مرد مدرنیسم در حال پرواز با صورتی که حالا شاید بتوان گفت غم و اندوه را تداعی میکند ساخته شده است.
کاری از مجسمه سازی با نام " سر ژاکوب اپستاین " که ما به فارسی ژاکوب را یعقوب ترجمه میکنیم. این مجسمه دو هزار پوند در آن زمان هزینه برداشته است !!... که ایکاش در زمان حیاتش صرف سلامتش می شد. اما خب اینجاست که معلوم میشود حتی یک نفر اگر حرفت را بفهمد چقدر خوب است نه بابت این هزینه ها... منظورم ارج و قدردانی است .
و اینکه ، وقتی میخواهی به نوعی زندگی کسی را با حرفهایت متحول کنی و متوجه منظورت نشوند بد دردی است . بیشتر وقت ها شاید چون جلوتر از زمانت حرف می زنی درک نمی شوی .شاید هم چون زبان توضیحت با زمانت نمی خواند . درست نمی دانم ... به هرحال یک زمانی رسید که اسکار وایلد اگر چه خودش زنده نبود اما حرفش بر دلها نشست .
حالا گاهی حتی چند مخاطبی که تحسینت کنند زورشان به کلی مخالف میچربد اینجاست ! که همین ها توانستد تمام اثار بدنامی این نویسنده را تبدیل به این همه عشقی کنند که اکنون شاهدش هستیم.. ( بهتر بگویم بطورکلی برای یک نویسنده خیلی بهتراست که حتی یک یا دونفر خوب نوشته هایش را درک کنند تا اینکه هزاران نفر فقط بخوانند و از آن تاثیری که شاید و باید نگیرند ) .

آن زمان فرا رسید که کتاب های اسکار وایلد در جهان گشت و او تبدیل به یک نویسنده جهانی شد . آرامگاهش مورد توجه قرار گرفت و توریست های زیادی را به پرلاشز کشاند . در یکی از روزهای اواخر 1990 بانویی از علاقه مندان وایلد ، با عشق و احترام بر روی سنگ بنای یادبود قبر، بوسه ای زد و جای رنگین لب هایش را بر روی آن به یادگار گذاشت! ازآن روز این یک رسم شد! همین سنت بوسیدن و یادگاری نوشتن با رژ لب روی قبر اسکار وایلد ، مزار او را به جالب ترین و معروف ترین مکان های پاریس مبدل کرد.
این را هم بگویم در سال 2011 بنا به خواست بازماندگانش تا توانسته اند اثرات این بوسه ها و نوشته های قرمز عاشقانه را که ما به آن "وندالیسم " می گوییم پاک کرده اند و برای جلوگیری ازادامه این سنت ، تا نیمه دورش را مانع شیشه ای کشیده اند . با این حال این رسم ، بر روی شیشه کار شده دور این مجسمه ، همچنان ادامه یافته است.
این رفتار علاقه مندان و شیفتگانش اگر چه به زعم مقامات محلی و نوه های اسکار وایلد و ما مرمتی ها ، بنای یاد بود را خراب و دید بصری اثر را مخدوش می کند ، اما عملا نشان از اهمیت و علاقه به نویسنده ای دارد که در زمان حیاتش قدرش دانسته نشد. بنظر من همین برای یک نویسنده کافی است که پس از مرگش در یاد بماند و ارج داشته باشد .
امیدوارم سال ها بعد کسی باشد که درباره من بگوید این خانم در زمان حیاتش موهبت الهی زندگی اش را که به او ارزانی شده بود تباه نکرده است یک کار مفیدی کرده است و رفته است .

آیا شما در کتاب های رمانتان مشکل ارشادی نداشتید یا اینکه مدت زیادی درگیر مجوز باشید ؟

حقیقتش من مرزها را رعایت می کنم با این حال کتاب گیسوی من مدت زیادی پس از چندمین چاپ به جهت تایید به ارشاد فرستاده شده که مدت زیادی آن جا مانده بود . انتشارات خوب شادان اگرچه خودشان پیگیر بودند اما راه به جایی نبرده بودند ولی وقتی خودم پیگیری کردم . مسئولین گرامی ارشاد بسیار خوب برخورد کردند و به سرعت به کارها رسیدگی کردند و مجوزش را دادند . با این حال انتشارات شادان به دلایل شخصی خودشان و بیشتر به دلیل وضعیت بد تولید کتاب هنوز تصمیم به چاپ مجدد آن نگرفته اند که من با احترام به نظر آن ها هنوز اقدامی برای پس گرفتن کتاب نکرده ام چون انتشارات شادان اولین کتاب من را به چاپ رساند و این برای یک نشر ریسک بزرگی بود که از یک نویسنده تازه کار ، کاری به چاپ برساند و من ترجیح داده ام کتاب من آن جا بماند . برای روزی که اگر زنده باشم و کتاب های دیگری از من چاپ شود و علاقه مندی مخاطبان ، نیاز چاپ مجدد این کتاب را فراهم کند .می خواهم آن موقع عواید کار به پاس قدر دانی من نصیب این انتشارات شادان باشد .

آیا به نمایشگاه کتاب امسال رفتید؟ نمایشگاه امسال را چطور دیدید؟

بله . همان روزهای اول رفتم. بنظرم به جهت فضای باز و امکانات تا حدی خیلی بهتر از مکان قبلی است . تشکر می کنم از مسئولین عزیز که زحمت کشیدند و به هر حال سعیشان در فراهم کردن محیط بهتر و آسایش مردم و ناشرها بوده است . طبیعتا سال اول برگزاری در این مکان بوده و مدیریت این حجم کار برای سرعت بخشیدن به روند اتمام مراحل ساخت و تکمیل فضاها قطعا کار راحتی نبوده و مدیریت هوشمندی را می طلبیده است . بنابر این جای خسته نباشید و قدردانی دارد.

اینکه چقدر فروش و استقبال خوب بوده را باید از ناشرین پرسید که چقدر فروش داشته اند چون ملاک بازدید کردن و شلوغی نمیتواند باشد. نمایشگاه امسال را بیش از هر چیز در تلاش مسئولین زحمتکشش دیدم که علیرغم همه مشکلات سعی در برگزاری هرچه بهتر نمایشگاه داشتند .
کاش که کمی هم در باب کتاب ، به مسائل مربوط به تسهیلات اعطای کاغذ های ارزان (برای کم کردن قیمت تمام شده کتاب ها برای ناشرین ) و مقوله سختگیری های ارشادی ، عنایت ویژه داشته باشند تا کتاب ها کمی مجال تنوع پیدا کنند . متاسفانه بیشتر جاها نویسنده مجبور میشود برای رد نشدن از خط قرمزهایی که در ارشاد هست اما در جامعه بندرت دیده می شود از توصیفات تکراری و کلیشه ای استفاده کند که موضوع را غیر واقعی و مضحک نشان می دهد. این موضوعات به ظاهر کوچک ، خواننده را با نوشته هایی روبرو می کند که بعد پیش خودش بگوید : کجا الان چنین رفتاری دیده می شود!؟ و لابد نویسنده ! یک سی سالی توی غار کهف بوده است ! بعد کتاب را ببندد و قید خواندن را بزند.

سخنی با خوانندگان ندارید ؟

خیلی ها بابت نویسنده شدن بمن پیام می دهند و علاقه مندند به آن ها کمک کنم که بتوانند نویسنده رمان بشوند . بیشتر از هر چیزی به آن ها توصیه می کنم برای نوشتن " رمان " باید " رمان " بخوانند نه " داستان " های بلند دویست صفحه ای . باید رمان های چند جلدی از مشاهیر ادب ایران و جهان را بخوانند تا هم با الگوی نوشتاری آن بیشتر آشنا شوند و هم توانایی شرح و بسط دادن به تصور ذهنی ، را در خود تقویت کنند. به هر حال نوشتن رمان کار راحتی نیست . برای همه این عزیزان آرزوی موفقیت دارم.

مژگان مقیمی کارشناس ارشد مرمت آثار و اشیا، باستانی و فارغ‌التحصیل از دانشکده هنر و معماری تهران مرکز پیش از این دو رمان بلند با نام‌های گیسو (انتشارات شادان) و شهریار (انتشارات البرز) را روانه بازار نشر کرده‌است .

دیدگاه‌ها  
  +10
با تشکر از نویسنده فریخته خانم مقیمی مصاحبه عالی و مفیدی بود.
  +8
سلام و احترام حضور محترم آقای ایزدی و سرکار خانم مقیمی..
پوزش میخواهم از بابت تیک اشتباهی که به علامت منفی کامنت زدم..کاملا غیر عمدی و ناخواسته بوده...سپاسگزارم
  +20
سلام و ادب
به نویسنده ارزشمند و توانا و محجوب بلندی های رمان بلند گیسو و شهریار..سرکار خانم مژگان مقیمی عزیز
بسیارلذت بردم از خواندن مصاحبه ی دلنشین و آموزنده تان..چه عالی و روان به دردهای پنهان و آشکار هنر و هنرمندان و دنیای نویسندگی اشاره داشتید..و اینکه هنرمند والا از داشته ها و دلدادگی ها و دلبستگی های خودش میگذرد تا درد بشریت را التیام بخشیده و یا حداقل به انسانها و دل های آگاه منتقل کند...از حس خوب بودنت و واژه های دلنشین و پردردی که بکار بردید خیلی ممنون و سپاسگزارم....
و بر این باور ایمان دارم که خداوند به برکت وجود دلهای این انسانهای شریف و نازکدلی چون شما و سایر انسانهای شریف و متفاوت ...عمر زمین را طولانی تر میکند تا دیگر بندگان خدا فرصت زیستن بیشتری پیدا کنند...برایتان آرزوی سلامتی و موفقیت های والای انسانی و هنری آرزومندم..

یه شعر کوتاهم را تقدیم تان میکنم..

یادت هست؟
پرندگان حیات
با دانه های تو
عاشق هم می شدند..!



سپاسگزارم..
یک روز اردی بهشت 95
کوچه ها
  +14
مصاحبه خیلی عالی بود مشخص هست که ایشون نویسنده خیلی توانمندی هستند کسی که در یک مصاحبه عادی انقدر اطلاعات شیرین و جالب به مخاطب هایش می دهد معلوم است بار دانشی فوق العاده ای هم دارد. با آرزوی موفقیت
  +10
بسیار زیبا و دلنشین بود...لذت بردم..وبراتون بهترین ها رو آرزو میکنم نازنین هنرمندم..
  +10
سپاس از مهرتان خانم مقیمی عزیز.چه زیبا و زلال نوشتین..مشتاقانه خوندم و تحسین گفتم..زنده و مانا باشین الهی..
  +10
بسیار جالب بود. مصاحبه روان و دلنشینی بود
  +10
با عرض ادب و احترام
چقدر این مصاحبه طولانی دلنشین بود! واقعا نمی دونم چی بگم. کاش قدر نویسنده های ارزشمندی مثل شما بیشتر دونسته بشه . راتسش انقدر مصاحبه های تکراری خونده بودم که الانم انتظار همچین چیزی رو داشتم اما واقعا لذت بردم. ممنون از مصاحبه تون با این بانوی دانشمند نویسنده مون ... حتما کتاب هاشون رو خواهم یافت و خواهم خواند. درود
  0
درود بر بانوی نویسنده ی فرهیخته سرکار خانم مژگان مقیمی بیاناتی بسیار شیوا و زیبا. نغز و نکته آموز. موکد خلاقیت ادبی و هنری و البته مبشر فروتن اخلاق. بخش مربوط به اسکار وایلد را همیشه در یاد خواهم داشت. پیروز باشید و پایدار بمانید هماره ی روزگار
نوشتن دیدگاه