يكشنبه 4 آذر 1403, Sunday 24 November 2024, مصادف با 22 جمادی‌الاول 1446
از پنجره همراز به نصف جهان نگاه کنید...
کد خبر: 1501
منتشر شده در سه شنبه, 04 تیر 1392 14:15
تعداد دیدگاه: 0

خدا کند زمان سر کلاس ریاضی بایستد امروز آغازین روز ورود است در فصلی که برگ و رنگش سرآمد همه فصل های سال است.ورودی مهرورزانه به مکتب و مامنی امن که در مکاتب اصیل از این مکتب و مامن به خانه دوم نیز یاد کرده اند. خانه ای که همه ما از دریچه آن به شهر سلام دادیم .خانه ای به نام مدرسه. تلفیق روز اول از...

خدا کند زمان سر کلاس ریاضی بایستد

5wjizrvv

امروز آغازین روز ورود است در فصلی که برگ و رنگش سرآمد همه فصل های سال است.ورودی مهرورزانه به مکتب و مامنی امن که در مکاتب اصیل از این مکتب و مامن به خانه دوم نیز یاد کرده اند. خانه ای که همه ما از دریچه آن به شهر سلام دادیم .خانه ای به نام مدرسه. تلفیق روز اول  از ماه مهر با آغاز هفته ای به نام هفته دفاع مقدس  نا خود آگاه عشق و ایثار و مهر را با یکدیگر پیوند می زند و دانش آموز را آینه تمام نمای آینده سازی ایران می نمایاند، مانند همان هایی که دانش آموز بودند ، ولی هزاران آموزگار را به مکتب عشق نشاندند و خون جاوید خویش را بر روی تخته سیاه که نه تخته سپید دلشان به رقصی ابدی درآوردند تا همیشه تاریخ اول مهر روزی باشد برای ورود و حضوری مشتاقانه به منظور رسیدن به قله های افتخار .مهرآغازیست برای نو شدن در عرصه تعلیم و تعلمی که عبادت است و عزت.همه ساله مهر ماه به بهانه پاییز بودنش میزبان بادی خواهد بود تا این باد در فضای کوچه و خیابان و شهر بپیچد و سرشاخه های سترون را با ضرب تازیانه به رعشه ای طناز وا دارد و از سر سبک سری به گام های استوار دانش آموزان بپیچد.در این فضا همه از دانش آموز می گویند و ما نیز خواهیم گفت.اما این بار بیائیم از دانش آموزان نگوییم، از آنهایی بگوییم که اندیشه سر کلاس درس نشستن برایشان آرزویی دیرینه گشته، از آن نوجوانی بگوئیم که همراه پدر پیرش با یک گاری دستی خیابان های شهر را قدم به قدم می کاود و زمانی که مقابل مدرسه ای می رسد، کودک لبوفروش آهسته پایش را زیر گاری دستی پدرش مخفی می کند تا کسی پارگی کفش هایش را جستجو نکند، ولی غافل از اینکه صورتش از خجالت و حسرت اندکی با رنگ لبوهای پدرش بی تفاوت شده است. آیا صورتش را نیز می تواند زیر گاری مخفی نگه دارد؟بگذار از این ها بگوئیم، از کودکانی که حسرت داشتن حتی یک دفتر برای نگاشتن نانوشته هایشان روزی چندین بار ترکی بر شیشه بغضشان می زند و در پی آن اشک روانشان از ایوان مژگانشان به صحن و سرای گونه هایشان جاری می شود.بگذار تا روز حضور را از آن روی سکه بنگریم و بگوئیم که زائوی فاجعه فقر که ویار زایش گرسنگی را برای فلک زده ترین کودکان درد با خود به همراه داشت پدر و مادهای فراوانی را گورنشین کرد تا در این میان کودکان درد و فقر و فاجعه با تمام حسرت و عشق و علاقه شان راه را بر ادامه تحصیل آنچنان سخت و مشقت بار ببندند که ادامه آن برایشان ناممکن گردد.بگذار تا هم پای دانش آموزانی گریه و اشکمان را تقسیم کنیم که مانند خیلی از دانش آموزان شهر و دیارمان پدری ندارند تا انگشتان نازک و ظریفشان را دور انگشتش حلقه کنند و مسیر مدرسه را همراه پدر یا مادر لی لی کنان طی نمایند و انگشت خود را به ضمختی کار سپرده تا نان آورخانه و خانواده باشند. آنهایی که پیدا کردن یک سنگ صبور را هم غنیمتی بزرگ می دانند و برای حرف هایشان گوش شنوا می طلبند تا لااقل بار دلشان سبک شود.آیا به راستی می شود چشم را بر خلوص نیت و نوعدوستی بست؟به راستی مگر یک مدرسه چه چیز دارد که کودکان محروم از تحصیل اینگونه حسرت و آه آن را در سینه با خود به این سو و آن سو می کشند؟ چیزی غیر از کلاس؟ تخته سیاه؟ نیمکت؟ کتاب؟ دفتر؟ دانش آموز و آموزگار؟...آری چیزی فراتر از همه اینها! روح، معنویت، فرهنگ و شخصیت دارد و همین روح و معنویت و عشق به آموختن است که به مدرسه جان و جلا می دهد.آقای وزیر! که نمی دانم چند سال دیگر به کرسی وزارت تکیه خواهی زد و نمی دانم پس از تو چند نفر دیگر روی همان کرسی از چه حزب و گروهی خواهند نشست؟ زحمات و شب نخوابیدن هایتان همه برای ملت ایران محترم و مغتنم است، ولی به راستی کودک واکس فروشی که حسرت یک لحظه سر کلاس درس نشستن دارد را دیده اید؟آیا وزرای قبل از شما آن صحنه را دیده بودند و یا آیا آنان که پس از شما به این کرسی می نشینند خواهند دید؟آقای وزیر! در این مدت وزارت به راستی چند بار از آنان که دانش نیاموخته اند سخن به میان آورید؟ آیا دانش آموزان واقعی ما همانهایی هستند که فقط سر کلاس درس و مشق می نشینند؟ اگر اینچنین است پس چرا حسین فهمیده عزیز را دانش آموز تلقی می کنید؟او که سر کلاس درس آموزگار نبود. او سر کلاس عشق و مستی بود. او سر کلاس عاشقی عاشق شد و سر کلاس عرفان به زیر تانک رفت و سر کلاس استواری عقیده به اوج عزت رسید. آقای وزیر ایکاش پسرک گل فروش سر چهار راه که در سرمای زمستان به دستانش شیفت می دهد و یکی را در جیب و دیگری را تکیه گاه دسته های گل کرده و هر از چندی این شیفت را عوض می کند، سر کلاس جغرافیا آرام و بی صدا سرش را روی نیمکت گذاشته و خوابش برده باشد تا نفهمد پا بر روی چه گنجی می گذارد. ای کاش سر کلاس تاریخ دخترک گوشه نشین و مانوس با فقر حواسش را به گنجشکی دهد که روی لبه پنجره کلاسشان نشسته و از این همه مهربانی زمانه های دور و نزدیک وطنش چیزی نفهمد و ای کاش زمان برای همه دانش آموزان سر کلاس ریاضی یخ بزند و کسی نفهمد سه هزار میلیارد تومان چند صفر دارد. آقای وزیر! نمی دانم برای ذکر قسم جلاله قلمم یاری خواهد کرد یا خیر، ولی بهتر است بدانید و بدانیم که فهمیده های بسیاری از میان همین دانش آموزانی که یک دنیا حرف برای گفتن دارند، ولی روی لوح پیشانی شان فقط واژه «فقر» حک شده است پرورش می یابند به شرطی که چشم ها را بشوئیم ، جور دیگر ببینیم

 

رضا صالحی پژوه

salehi pajooh

نوشتن دیدگاه