اسفند حال خوش چهارشنبهها را دارد، گرچه ناآرام و بیقرار است و لبریز از انبوه کارهای روی هم تلنبارشده، اما در پس چشمهای پرهیاهویش، برقی از شادی دیده میشود که از دورهمیها، مسافرتها، گردشها، خوابهای بیاسترس صبح و....خبر میدهد.
به گزارش پایگاه خبری همراز نیوز به نقل از روزنامه همشهری ،اسفند انگارنهانگار که آخرین فرزند زمستان است، او دستهایش را محکم در دستان بهار قلاب کرده و در کوچه و خیابان راه افتاده و روزهای تازه و امیدهای نو را نوید میدهد، اسفند سخاوتمند هم هست برای همه بهخصوص آنها که 11ماه تمام دست خالی به خانه برگشتند و نانی ساده بر سفره گذاشتند.
او بیش از همه حواسش به کارگرهای ساده، زنان و مردان نظافتچی، باغبانهای خزانزده، فرشیهای پارو بهدست در کوچه و خیابانها، گلفروشهای چرخی، کارگران فصلی و... است که بخش مهمی از روزیشان در همینماه نهفته. اسفند فقط یکماه نیست، مناسکی است که امید به روزهای تازه در آن حرف اول را میزند.
توی کوچه بنفشه3 ،پشت پارک سوار محلاتی، مردی کلاه به سر با قامتی بلند و راست که حتی سنگینی پارو هم آن را خم نکرده، نه با داد هوار گوش خراش، بلکه با صدایی میانه، طوری که کودکی یا سالمندی در خواب خفته نهراسد، میخواند «فرشیییییه» و «ی» را چنانی میکشد که اهالی محل امتداد حضورش را در این کوچه بشنوند. ساعت 9صبح است و او در کنار ردیف درختهای زیتون هرس شده، ایستاده تا شاید سری از پنجرهای یا کسی از دری بیرون بیاید و او را برای شستن فرشهای غبار گرفته خانهاش صدا بزند. بنفشه 4، 5، 6، 7را هم رد میکنیم و آخر در زنبق 2پیرزنی از پنجره طبقه اول صدایش میزند.
کیسه برنجی را که اسباب کارش در آن هست، میگذارد روی پله حیاط، پارویش را تکیه میدهد به دیوار و یک طبقه میرود بالا تا فرشهایی که باید بشورد را بیاورد پایین. چند دقیقه بعد دو تا کناره دستباف و یک فرش ماشینی 12 متری، پهن میشوند روی موزاییکهای خاکستری کف حیاط و گلهای لاکی و بوتههای سبز غبار گرفتهشان ازشلنگی که در دستهای حسن آقاست، آب میخورند.
نگاهی به آسمان که ابرها در آن سرگردانند میاندازد و زیر لب ذکری میگوید. گلها و بوتههای فرش خیلی خوب که خیس خورد، پودر رختشویی یا به قول خودش تاید را میریزد روی نقش و نگارها و با فرچه میافتد به جانشان، گلها با هر حرکت دست حسن آقا انگار جانی دوباره میگیرند و حاشیههای فرش میروند که به گل وسط نزدیک شوند.
«15ساله که از اهر میام تهران برای فرش شویی، اونجا کشاورزم، عدس ، پنبه و گندم میکارم، یک سال بهخاطر مریضی دختر کوچیکم، این موقع سال بود که اومدیم تهرون، زنم بیمارستان پیش بچه بود و من خونه خواهرم نگران و کلافه، سرگردون مونده بودم که ممد علی شوهر خواهرم گفت حسن پاشو دنبال من بیا بریم فرش شویی، رفتم و خدا رو شکر کمی از هزینه رفتوآمد و بیمارستان بچهام در اومد. بعد از اون هر سال از آخرهای اسفند میام تهران و راه میافتم تو کوچه پس کوچههای بالا و پایین شهر برای فرش شویی، اما این بار بدون ممد علی که حالا 4 سالیه عمرشو داده به شما.»
حسن با حرفها و درددلهایش توجه پیرزن صاحبخانه را هم بهخود جلب کرده است، آمده، نشسته روی پله حیاط و به آنچه ضبط میکنیم گوش میدهد. «الان یه جوری شده که کسی توی خونه فرش نمیشوره، همه میدن این قالیشوییهایی که بیرون تهرانن، من هم یکی، دو سال رفتم ورامین بهعنوان کارگر ولی دستمزدشون خیلی کمه و اصلا نمیصرفه. حتی یک سال صاحبکارم تا خردادماه پول من رو نداد. بالاخره تو کوچه و خیابون کار پیدا میشه مثل این مادر که حیاط داره و نمیخواد فرشش رو با دستگاه خشک کنن، اینطوری ما هم دست خالی بر نمیگردیم خونه، من روزی دو، سه جا میرم و همین قدر برام بسه.»
وقتی مفصل و با دقت همه جای فرش را فرچه کشید، با پارو میافتد به جانش تا کفهای چرک و کثیف را از دل آن بیرون کند، هر یک خطی که میرود، گلهای تازه انگار میخواهند از تار و پود فرش سر در آورند، پیرزن صاحبخانه خنده بر لبش مینشیند. « من هر جا برم اگر پتو و روفرشی و موکت هم بیارن میشورم. خدایی حالم خوب میشه وقتی میبینم به کسی که نمیتونه کمک کنم، درسته که ماها دستمزد میگیریم اما خیلی وقتا بیشتر از اونچه که بهمون میدن هم کار میکنیم تا فرش زیر پای خونهها تمیز شده باشه.»
حسن آقا در هر خانهای که میرود حداقل یک فرش و چند کناره و موکت و پتو میشوید و هنوز 15روز از آمدنش به تهران نگذشته، دستهایش بهخاطر کار زیاد با مواد شوینده متورم و قرمز شده است.
« شما خودت حساب کن روزی سه تا خانه هم بریم چه بلایی سر دستامون میاد ولی باز هم خدا رو شکر که کار هست و میشه شب عید برگردیم شهرمون و دل زن و بچهها مون رو شاد کنیم.» کار حسن آقا در خانه کوچه زنبق 2هنوز مانده و او باید چند تا موکت که پیرزن تازه از زیر تخت و کمد کشیده بیرون را هم بشوید. چاییاش را که خورد دوباره دست بهکار شود. تا عید فرشهای زیادی مانده است.
اپیزود دوم: باغبانی از زابل
بوته گل کاغذی را که در باغچه کاشت، تکه چوبی بلند پیدا میکند و کنار تن نازک گل در خاک فرو میکند تا تکیه گاهی باشد برایش. بعد میرود سراغ «ناز گوشتیها» یکی یکی آنها را از گلدانهایشان در میآورد و در گودالهای کوچکی که در باغچه با بیلچه درست کرده، میکارد. بعد حسابی خاک پای درخت زیتون را با بیل زیر و رو میکند و کودش میدهد که رشدش برای سال دیگر خوب باشد.
شمشادها را که هرس کند و برگهای قارچ زدهاش را که سم دهد، کارش تمام میشود. آقا قیوم 40ساله حالا 12سالی میشود که دیارش، زابل را کیلومترها ترک کرده و آمده تهران و باغبان 2 پارک در منطقه 14شده است.
او صبح تا ساعت یک به درختان و گل و گیاه پارک یاس میرسد و از ظهر تا غروب مسئولیت پارک پردیس را بهعهده دارد، پارکی که اتاق کوچک استراحتشان هم آنجاست و با کارگران پیمانی پارکهای مجاور در آن میخوابند. «کل حقوقم یک میلیون و 200تومنه که یک میلیونش را میفرستم زابل برای زن و 5 بچهام و 200تومنش رو هم خرج خودم میکنم، کل سال همینه و تغییری نمیکنه، باز هم خدا به مال و روزی اهالی برکت بده که هوای ما رو دارن و گهگداری غذا یا نذری و حتی میوهای برای ما میارن.»
با اینکه زابل خشک است و کویری و تنوع گونههای گیاهی آن بسیار کم اما او در مدتی که در پارکهای تهران باغبانی کرده، نگهداری اغلب درختها و گلها را یاد گرفته و عادت زندگیشان دستش آمده. او هم اسفند را دوست دارد.
« همه روزای اسفند برای من شیرینن، با اینکه کار ما زیاده و باید محوطه سبز پارکها رو بیل بزنیم و نهالهای جدید بکاریم و کود بدیم و از این کارا اما همین هم قشنگه چون وقتی که شاخه درختا رو هرس کردیم یا نهال هایی که کاشتیم تو فروردین جوونه میزنن و بوتههای گل شروع میکنن به غنچه کردن، یعنی به زبون خودشون دارن به ما میگن که شما کل زمستون خوب مواظب ما بودین و با کود دادن و هرس کردن بهمون رسیدین، اینم نتیجهاش.
به خدا خستگی و تنهایی چندین ماهه ما با این چیزا در میره.» اسفند که به نیمه میرسد، اهالی محل برای رسیدگی به باغچه و کاشتن درخت و گل میآیند سراغ قیوم و از او کمک میگیرند. «بعضیها میگن دستت خوبه و بعضیا خودشون بلد نیستن، بعضیا هم میخوان درخت هرس کنن، من روزای تعطیل و ساعتای بیکاریم میرم و تو باغچههای مردم کار میکنم، چون هم حیاط خونهها قشنگ میشه و هم درآمدیه برای من.»
مشتریها بسته به مرام و کرمشان دستمزدی به قیوم میدهند وگرنه او هیچ وقت رقمی طلب نمیکند. «الحمدلله خوبه، انقدری میشه که از پس خرج و مخارج عید بر بیام.» به جز قیوم، کارگران دیگر پارک هم اگر کاری بهشان بخورد دست رد به آن نمیزنند. «روزی ما تو اسفند بهتره، مردم با همین سفارشا کمکمون میکنن، ما هم ناشکر نیستیم و تلاش میکنیم با باغبونی خوب دل مردم رو راضی نگه داریم.»
قیوم وقتی تمیز و بینقص برگهای قارچ زده شمشاد را هرس کرد و به بقیه سم داد، دستانش را میشوید و 20هزار تومن دستمزدش را از صاحبخانه میگیرد و میبوسد و میگذارد در جیبش و با لبی خندان خداحافظی میکند. باغچه با دستهای هنرمند او جان تازهای گرفته، بهار امسال قشنگتر خواهد بود.
اپیزود سوم: قهرمان خانه تکانی
اگر حجم کارهای سخت و ناتمام برای همه آدمها در اسفند زیاد و پر دردسر باشد، برای کارگران نظافت منزل چندین برابر سختتر و طاقتفرساتر است. آنها از اواسط بهمن کارشان شروع میشود و تا آخرین ساعتهای منتهی به سال تحویل ادامه دارد. یک تنه خانههای کثیف و خاک گرفته را میشویند و میسابند و مثل دسته گل تحویل صاحبانشان میدهند.
ابوالفضل ذبیحی، جوان 34ساله سبزواری حالا 13سالی هست که شهر و دیارش را رها کرده و برای چنین شغلی به تهران آمده است. او در همه روزهای اسفند در خانههای مردم از 9صبح تا 7غروب کار میکند و نخستین روز عید برای دیدن پدر و مادر راهی سبزوار میشود. «دیگه کل کار ما همین اسفنده که خانمها میخوان خونه تکونی کنن، مجبوریم که یه تنه صبح تا شب کار کنیم و بدنمون رو هر جور شده با خودمون همراه کنیم.
خیلی سخته و از کمردرد و پادرد تا گرفتگی عضله دست و گردن نصیبمون میشه و شبها کلافه میشیم از درد ولی مگه چارهای هم هست؟» او افتاده به شیشه سراسری بزرگ خانه اشرف خانم و یکبار از داخل حیاط و بار دیگر از پذیرایی آنها را برق میاندازد و آخر سر هم چشم هایش را ریز میکند که کثیفی یا لکی باقی نماند.
« بعضیها که مثل ایشون خونه شون بزرگه 2 روز کامل میرم و بعضیها را هم یک روزه تموم میکنم، از پاک کردن شیشه و دیوار گرفته تا درها و کابینت آشپزخانه، شستن پتو و پرده، حمام و دستشویی و حتی داخل کمد دیواریها و قفسه کتابها را انجام میدم و غروب هم دستمزدم رو میگیرم و میرم.»
ابوالفضل از اینکه این شغل را پیشه خود کرده نهتنها شاکی نیست، بلکه خدا را شکر میکند که کارش در نهایت به شادی آدمها ختم میشود. «خیلی از مردها نظافت منزل رو دوست ندارن و با پوزخند و نیش و کنایه میگن این کار زنونهاس، اما من اینطوری نیستم و کلا از اینکه جای نامرتب و به هم ریختهای رو تمیز کنم، خوشم میاد. این هم بهنظر من شغلیه که هم شرافتمنده و هم کمک میکنه به خانومایی که از پس این کارای سخت بر نمیان.» او در مقابل اسفند یک حس دوگانه دارد، هم از آن بدش میآید هم دوستش دارد.
«دروغه که بگم خسته نمیشم، حجم کارم آنقدر زیاده که هر سال اومدن و رفتن اسفند رو نمیفهمم اما دوستش هم دارم چون روزی اینماه برام زیاده و کمک میکنه که قسطها و خرج خونه و لباس زن و بچه و...از توش در بیاد.» پرده بلند و عریض شسته و تمیز آماده نصب است، آقا ابوالفضل میرود بالای چارپایه تا گیرهها را در چوب پرده بزند. خانه بوی نویی میدهد.
اسفند سخاوتمند هم هست برای همه بهخصوص آنها که 11ماه تمام دست خالی به خانه برگشتند و نانی ساده بر سفره گذاشتند. او بیش از همه حواسش به کارگرهای ساده، زنان و مردان نظافتچی، باغبانهای خزانزده، فرشیهای پارو بهدست در کوچه و خیابانها، گلفروشهای چرخی، کارگران فصلی و... است که بخش مهمی از روزیشان در همینماه نهفته.
اسفند، ماه جوش و خروش و حرکت است. ماههای دیگر اگر اهل خمودگی و خستگی و بیحوصلگی باشند، اسفند محکوم است به اینکه از پای ننشیند و همه را به جنب و جوش وا دارد. نه آدمهای اسفند، مثل ماه های دیگرند، نه جلوه عمومی شهر در اسفند، نشانی از گذشته دارد. رنگ و بوی نوروز و سال نو، حتی بیشتر از فروردین، در اسفند جریان دارد. به هر بازاری که سر بزنید، حال و هوایش در اسفند با قبل و بعد آن قابل مقایسه نیست.
بازار و گل و گیاه و سبزه، رونقی تا چندین برابر ایام دیگر دارد. اوضاع در بازار البسه و کفش و کیف نیز به همین منوال است. صنف شیرینی فروشها و قنادان و خشکبار در این ماه عملا استراحت ندارند. میوهفروشها برهکشانشان است.
پرده و مبل وضع مشابهی دارند. حتی رونق بازارهایی همچون لوازم خانگی که عملا ربطی به سال نو ندارند هم در ایام منتهی به سال نو، با سایر روزهای سال قابل مقایسه نیست. بیش از همه اینها اما آنچه سبب تمایز اسفند از ماه های دیگر میشود، جلوه عمومی شهر و وضع خیابانها در این ماه است. یکی از نمادهای اسفند، رونق کار دستفروشهاست.
کاسبانی که در گوشه گوشه خیابانهای شهر بساطشان را پهن میکنند تا از سخاوت و روزیرسانی اسفند، بهرهای ببرند. اگر این روزها به خیابان بروید، در هر کجای شهر، برای دیدن و پیدا کردن شان به زحمت نمیافتید، هر جا که اثری از عبور و مرور و رفت و آمد مردم باشد، آنها هم هستند. حضورشان در خیابانهایی که به عنوان راسته خرید مشهور شدهاند، بیشتر از جاهای دیگر است. هر چه به روزهای پایانی سال نزدیکتر شویم هم حضورشان در خیابانهای شهر، محسوستر و پررنگتر میشود.
بعد از دستفروشها، شاید حاجیفیروزها مشهودترین المان اسفند در عرصه عمومی باشند. مردان قرمزپوشی که با چهرهای سیاه و تنبک به دست، یاد روزهای خوب را برای رهگذران سواره و پیاده زنده میکنند و برای خود کسب و کاری به راه انداختهاند. آنان از بازماندگان گروههای شادیآورند که در قدیم 5 روز مانده به عید میآمدند و خبر آمدن نوروز را میدادند. پیامآور شادیاند و با تنبکزنی و شعرخوانی، آمدن بهار را به مردم نوید میدهند.
حضورشان بویژه در تهران، از مهمترین نشانههای نزدیک شدن نوروز و سال نوست و محل کاسبیشان بیش از همه جا پشت چراغهای قرمز چهارراههاست. شاید تنها آدمهایی باشند که از ترافیک و شلوغی خیابانها خوشحال میشوند.