بچه خرگوشها در گرمای بعدازظهر تابستان حسابی بیحال شدهاند. در نگاه اول به نظر میرسد خواب هستند اما وقتی چشم شان را هر از گاهی به زور باز میکنند و خیلی نامحسوس حرکتی به خودشان میدهند، آدم متوجه میشود که طفلکیها بیدارند. حالا اینکه کنار پیاده روی شلوغ و میان سبد پلاستیکی چه کار میکنند، چیزی...
بچه خرگوشها در گرمای بعدازظهر تابستان حسابی بیحال شدهاند. در نگاه اول به نظر میرسد خواب هستند اما وقتی چشم شان را هر از گاهی به زور باز میکنند و خیلی نامحسوس حرکتی به خودشان میدهند، آدم متوجه میشود که طفلکیها بیدارند.
حالا اینکه کنار پیاده روی شلوغ و میان سبد پلاستیکی چه کار میکنند، چیزی است که باید پرسید. «اینها فروشی هستند؟» مرد جواب میدهد:« فروشی است دیگر. پس خیال کردید نمایشگاه حیات وحش است؟!» لحن طلبکارانه اش، حرص آدم را درمی آورد.
با اینحال به روی خودم نمیآورم و دوباره میپرسم: «خرگوشها چند؟!» حالا که شکل و شمایل مشتری به خودم گرفته ام، لحنش ملایم تر میشود:« 25 هزار تومان! جوجهها هم 5 هزار تومان!»
«اینها که همگی بیحال هستند. تا خانه دوام میآورند اصلاً؟!» یکی از خرگوشها را از داخل سبد برمی دارد و جلوی صورتم میگیرد:«این کجایش بیحال است؟! الان هوا گرم است که اینجوری شدهاند. ببری خانه، درست میشود. اصلاً بیا دو تا ببر. کمتر حساب میکنم.»
«اگر مردند چه؟!»
با بیحوصلگی میگوید: « اگر مردند، بیا جایشان از این یکیها بردار.»
بچه خرگوشها که حالا انگار هوس کردهاند تکانی به خودشان میدهند، کنار چند پر جعفری و چند تکه کرفس، جابه جا میشوند.
دلم برایشان میسوزد. «حالا اینها را از کجا میآورید؟» مرد که حواسش به پسر بچه دو سه سالهای است که دولا شده تا جوجهها را ناز کند، میگوید: «خودم در خانه پرورش شان میدهم.»
بچه به جوجهها اشاره میکند و گوشه مانتوی مادرش را میکشد: «مامان جوجو. بخل» زن تمایلی به خریدن جوجهها ندارد. مرد دستفروش میگوید: «ببر خانم. ارزان است. جوجه رنگی این قیمت پیدا نمیکنی. تعداد ببری، ارزان تر هم میدهم.»
زن اخم میکند:« جوجه رنگی میخوام چه کار؟! این طفلیها را رنگ کرده اید که چه بشود؟! دو روز دیگر هم میمیرند بیچاره ها. آدمها چقدر خودخواه هستند به خدا!»
زن دست بچه اش را میگیرد و از بساط دور میشود. بچه برمی گردد و پشت سر را نگاه میکند. قشنگ معلوم است که دارد بهانه میگیرد. مرد زیر لب غر میزند: «حالا میخریدی برای بچه چی میشد؟! عجب آدم سنگدلی بود!»
جوجههای قرمز، زرد، سبز و صورتی توی هم وول میخورند. تعدادشان از خرگوشها بیشتر است. هرچه باشد بچه خرگوشها گران ترند و باید در نگهداری شان دقت بیشتری کرد.
از کنار مرد و بساطش میگذرم. حواسم پی جوجههای رنگی است و حرفی که زن زد: «اینها دو روز دیگر میمیرند.»
جوجه رنگی از آن چیزهایی است که برای خیلیها نوستالژیک است. اصلاً گاهی بزرگترها به عنوان جایزه برای بچهها جوجه رنگی میخریدند.
جوجه رنگی، جوجه ماشینی یا هر اسم دیگری داشت، فرقی نمیکرد؛ سرنوشت همه شان تقریباً یکی بود. خیلی دوام میآوردند، یکی دو ماه. البته طول عمر بیشترشان کمتر از این حرفها بود و گاهی حتی به نصفه روز هم میرسید. یعنی از وقتی جوجه بیچاره پایش به خانه میرسید، دیگر بستگی به این داشت که زیر دست و پای بچه خانه و در برابر بقیه عوامل، تا چه زمانی دوام بیاورد!
فرشاد تهرانی، مدیرکل دفتر بهداشت و مبارزه با بیماریهای طیور سازمان دامپزشکی، فروش جوجههای رنگی را غیرمجاز اعلام میکند.
تهرانی میگوید: «تولید و عرضه جوجههای رنگی معمولاً در فصل تابستان و همزمان با اوقات فراغت کودکان انجام میشود. در واحدهای مرغ مادر تخمگذار از جوجه خروس به دلیل عدم قابلیت تخمگذاری استفاده نمیشود و طبق ضوابط دامپزشکی این جوجهها در جوجهکشی از بین میروند و به پودر گوشت تبدیل میشوند.»
به گفته او، جوجه خروسها نباید از فرایند جوجهکشی خارج شوند و نمایندگان دامپزشکی با حضور در واحدهای مذکور نظارت کامل را بر این مسأله دارند.
البته با وجود نظارت دامپزشکی باز هم تخلفاتی در این رابطه صورت میگیرد چنانچه به گفته تهرانی، ممکن است به صورت موردی واحدهای غیرمجازی باشند که در حجم کم این تولید را انجام میدهند و چون جوجههای مذکور شناسنامه ندارند، وضعیت بهداشتی و مبدأ تولیدشان مشخص نیست، استفاده و نگهداری آنها به مردم توصیه نمیشود.
آدم دلش برای جوجههای نر میسوزد. نمیدانی کدام یک بهتر است. اینکه رنگ شان کنند و سر گذر بفروشند تا چند صباحی، اسباب بازی کودک بازیگوشی شود و بعد غزل خداحافظی را بخواند یا اینکه در جوجه کشی به پودر گوشت تبدیل شود!
منبع:ایران