روزي يکي از دوستانم از شهر ديگري ميهمان ما بود، رفت و دوباره به سبب مسئوليتي که داشت، دوماه ديگر به اصفهان آمد، موضوع مربوط به سال 94 بود، وقتي دوباره آمد، کمي دير رسيد، از او پرسيدم چرا دير کردي؟ گفت گم شدم! گفتم مگر مي شود؟ نکند فراموشي گرفته اي؟ کجا گم شدي؟ گفت در ورودي شهرتان! او که متوجه تعجب...
روزي يکي از دوستانم از شهر ديگري ميهمان ما بود، رفت و دوباره به سبب مسئوليتي که داشت، دوماه ديگر به اصفهان آمد، موضوع مربوط به سال 94 بود، وقتي دوباره آمد، کمي دير رسيد، از او پرسيدم چرا دير کردي؟ گفت گم شدم! گفتم مگر مي شود؟ نکند فراموشي گرفته اي؟ کجا گم شدي؟ گفت در ورودي شهرتان! او که متوجه تعجب من شده بود، گفت «دوماه پيش که از شهرتان رفتم، ورودي اصفهان اينگونه نبود، اما حالا ورودي اين شهر به طور کلي متفاوت شده است، هرکاري کردم نتوانستم مسير قبلي را پيدا کنم، اگر مدد و ياري تابلو هاي راهنماي شهري نبود، خيال مي کردم به شهر ديگري وارد شده ام»، اين قصه هزار و يک شب دوران کهن اصفهان نيست، اين قصه همين يکي دو سال قبل است، آري حقيقتي که امروز به خاطره اي شيرين و ظاهرا آرزويي دست نيافتني براي نصف جهان مبدل شده است. شهري که نه تنها در گوشه و کنارآن غير از يکي دو کارگاه عمراني که آن هم به سبب تغيير شبکه فاضلاب توسط شرکت آب و فاضلاب استان ايجاد شده است، ديگر خبري از مته ها و بيل هاي مکانيکي و ابزار و ادوات شهرسازي نيست، بلکه آنچه هم که قبلا به عنوان اِلِمان و نشانه هاي شهري ساخته شده بود، حالا زير انبوهي از گرد و غبار فراموشي تن به بي توجهي مديراني سپرده اند که بي خيال از کنار 7 هزار سال تمدن، قدم زنان مي گذرند و هر از چندي بَج برند معروف روي يقه کتشان را صاف و صوف مي کنند تا مبادا ظاهرشان دل انگيز نباشد.
مصداق اين موضوع نيز ماشين تايپي که با مشقت و سختي زياد ساخته شد، حالا کنار يکي از اتوبان هاي اصفهان هر روز بخشي از آن دچار فرسودگي مي شود و به انبار يکي از مناطق شهري منتقل مي شود، چکشي که نشانه شکست غرور بود، حالا بي تفاوت از نگاه مديران شهر به گوشه اي افتاده تا روزي برابر اين همه بي مهري قد خم کند و مصاديقي از اين دست.
وقتي شهردار اصفهان در اولين نشست خبري خود گفت که امکانات شهر را به زير پوسته شهر برده تا مترو هرچه سريعتر توسعه يابد، برق اميد در چشمانمان دويد، آري، اصفهان نيز روزگاري نه چندان دور، داراي خطوط متعدد شبکه ريلي قطار شهري خواهد شد، از اين سو به آن سو و ديگر قرار نيست زخم ايجاد شده در صورت زيباي اصفهان در اثر آلودگي هوا، ترافيک، توسعه نامتوازن شهر و ... روز به روز عميق تر شود، اما وقتي ديديم خدم و حشم مديران شهري چندي پيش براي افتتاح يک شربت خانه، کافي شاپ يا هرچيز ديگري در قالب يکي از برج هاي کبوتر بسيج شدند، تازه به عمق فاجعه پي برديم. عمقي به وسعت يک شهر سکوت و سکون.وقتي ديديم قرار است در شهري که قدمت چندين هزار ساله دارد و باروي آن منشا نامگذاري روزي در تقويم به نام اصفهان است، برجي بدون بارو با فعاليت اقتصادي بخش خصوصي مرکزي شود براي توسعه توريسم! دو دستي که نه، ولي خداييش در سر خود کوبيديم که «اي واي بر اسيري کز ياد رفته باشد...»اسيري که نشسته بر سر جوي خشکيده شهر و گذر عمر را نظاره مي کند، تا ببيند که چقدر زود دير مي شود. اسيري که بلنداي نامش روزي بر نام شهرهاي کشورهاي حوزه خليج فارس سايه مي افکند، حالا بايد چشم به راه بنشيند تا سايه سار بي محبتي مسئولان و مديران داخلي از سرش کنار برود تا کمي به خورشيد سلام کند.از سويي برخي معتقدند اصفهان در اين دوره مديريتي، اصفهان توانسته بيشترين بودجه را جذب کند، موضوعي که ناخودآگاه آدم را ياد شعر ميرزاده عشقي مي اندازد…
یادداشت از رضا صالحي پژوه- مدير مسئول