زن جوان از اینکه زنده مانده ناراحت است و دوست دارد بمیرد. میگوید خیانت همسرش باعث شده چشم روی عشق مادری ببندد و جنایتی تلخ را رقم بزند. تصویر همسرم خیانت کرد، من جنایت به گزارش پایگاه خبری تحلیلی همراز به نقل از جام جم، گفتگو با فرزانه عامل جنایت خانوادگی شهرک آزادی تهران را در ادامه بخوانید....
زن جوان از اینکه زنده مانده ناراحت است و دوست دارد بمیرد. میگوید خیانت همسرش باعث شده چشم روی عشق مادری ببندد و جنایتی تلخ را رقم بزند.
تصویر همسرم خیانت کرد، من جنایت
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی همراز به نقل از جام جم، گفتگو با فرزانه عامل جنایت خانوادگی شهرک آزادی تهران را در ادامه بخوانید.
چطور با همسرت آشنا شدی؟
در دوران دبیرستان با هم آشنا شدیم. به هم خیلی علاقه داشتیم و با هم ازدواج کردیم و ثمره عشقمان دو دخترو یک پسر بود.
چطور شد این همه عشق جای خودش را به نفرت داد؟
شوهرم چهار سال بیکار بود، اما صورتم را با سیلی سرخ نگه داشتم. بعد از اینکه شوهرم کاری مناسب پیدا کرد، سر و کله زن غریبه پیدا شد. شوهرم دیگرآن مرد قدیم نبود و به من خیانت کرد.
بیماری روحی داری؟
12 سال بیمار و تحت درمان بودم، اما از سال گذشته کمی خوب شده و درمانم را ادامه ندادم، اما با خیانتهای شوهرم دوباره بیماری سراغم آمد.
از روز جنایت بگو؟
آن روز محسن خوابیده بود. چند بار صدایش زدم، اما بیدار نشد. چاقویی از آشپزخانه برداشتم و به سمتش رفتم. بچهها در حال تماشای تلویزیون بودند. از پشت ضربهای به کمرش زدم که از جایش بلند شد. فریاد زدم قفل گوشی تلفن همراهت را باز کن، چرا به من خیانت میکنی. وقتی قفل گوشی را باز کرد، متوجه شدم هنوز با آن زن ارتباط دارد. قصد فرار داشت که چند ضربه دیگر به او زدم. بچهها شاهد این جنایت بودند. گریه میکردند و میخواستند محسن را رها کنم. سپس صبحانه را آماده کردم. بچهها گریه میکردند و چیزی نخوردند. خودم چای خوردم. بعد پتو را روی جسد شوهرم انداختم. میخواستم بچهها و بعد خودم را بکشم. با همان چاقویی که شوهرم را کشتم، به بچههایم ضربه زدم. صدای محیا هنوز در سرم هست که میگفت مامان بس است. من مردم، بس کن. خیال میکردم فاطمه و مازیار زندهاند. با چاقو چند ضربه دیگر به آنها زدم که متوجه شدم مردهاند. ضربهای هم به شکم خود زدم که نمردم. به حمام رفتم تا با تیغ رگ دستانم را بزنم که برق رفت و نشد. چاقوی دیگری برداشتم و به دستم زدم تا رگش پاره شود و بمیرم که نشد. سمت پنجره رفتم تا خودم را به پایین بیندازم که همسایهها فریاد زدند خودت را نینداز پایین، دست و پایت میشکند. بعد در را شکستند و وارد خانه شدند.
از مرگ بچهها پشیمانی؟
آنها بچههایم بودند، جگر گوشههایم. هیچ مادری دوست ندارد خاری به پای بچههایش برود. من هم عاشق بچههایم بودم و از مرگ آنها پشیمانم، اما خیانتی که همسرم کرد، چشمانم را روی عشق مادرانه بست. از مرگ آنها پشیمانم. صدای گریه و التماسهایشان هنوز در گوشم است.