غنیمتی هستم متعلق به همه ایرانیان.قصه من از دل خاک برخاسته است،سیه رخساری سپید آمال ام، امید دارم رخ آسمان ببینم، غنی تر شوم و در خانه دوستان مان و به دست فرزندان میهن مان،دُری ثمین شوم و ارزشیافزون هدیه آورم اما نمی دانم چرا چون آواره ای سرگردان سر از کشتی های عظیم جثه بر روی آب خروشان خلیج فارس...
دوستان فولادیم،در جای جای سپهر ایران زمین از اصفهان،خراسان،خوزستان،یزد و ... بیش از گذشته چشم به راهم هستند تا آهنی بسازند از من ، جزئی از یک سلاح شوم برای دفاع از میهنم، سقف یک خانه شوم و یا... و چه شوق انگیز است که به دست فرزندان ایرانم،روح و جان تازه ای در من دمیده شود.از اینکه سایرین را سرپناه و رونقی می بخشم،خوشحالم و در پوست نمی گنجم.
در داخل برای تشنگان کار، می توانم کارآفرینی کنم اما چه بگویم که رویم از خودم سیاه تر است... مرا در ابتدایی ترین چرخه عمرم و در حالی که دشمن با تحریم ناجوانمردانه به دنبال وابستگی است به آب های خروشان می سپارند و چه ارزان و چه بی بها ! کارخانه ای با تکیه بر من می تواند تولید و صادراتش را همپای یکدیگر فزونی بخشد اما در حسرت کمبود من به چالش روزمرگی دچار است.
نمی دانم چگونه می خواهند بااستفاده بهینه از ما،سرمایه ملی را تحقق بخشند و بر ارزشمان بیفزایند؟ آیا به واقع چنین رفتاری با منابع ملی شایسته و زیبنده این مرز پر گهر با مردمانی خجسته و تاریخی کهن است؟
در کتاب آسمانی مان گفته شده بعد از هر سختی آسایشی است ( در پی هر عُسری،یُسری است) چرا من که به سختی به رخ آسمان می نگرم کمتر می توانم آسایش را در خاک میهنم برپای دارم.
در اعماق زمین مردان پولادین مرا پالایش می کنند تا به همت رسته ای دیگر از پولادمردان بسپارند اما چه سود که این همبستگی کمرنگ شده است...
بیست میلیون تن فولاد در مقابل هشتاد میلیون تن معدن.چه شد،که نمی توانیم پاسخگوی نیاز همدیگر باشیم؟چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب را پشت سر گذاشتیم دوران پر فراز و نشیبی که خاطراتش در ذهنمان نقش بسته است.همدلی و ایثار دیروز رمز موفقیت امروز است.بیاید دیوار واگرایی را به پل همگرایی تبدیل کنیم و دست یاری که به سوی مان در داخل دراز شده به گرمی بفشاریم و از این رهگذر ایرانی بسازیم آباد و پر رونق و پس از آن به فکر عبور از مرزها بیفتیم. در زمانه ای که مرا جایگزین نفت نام نهاده اند چگونه می توانم با این بی مهری،اقتصاد منهای نفت را معنا بخشم ؟خجالت می کشم از حضور در صنایعی که نیستم تا آنها تغذیه شوند و پر توان تر از گذشته به دست فرزندان میهنمتولیدشان فزونی یابد،رویم سیاه!
خُردک انصافی می طلبم تا فرصت سوزی نکنیم،دیوار اما و اگر را فرو ریزیم و از غنیمت خاک در چرخه ای از سنگ و آتش مذاب بهره جوییم،ارزش بیافرینیم و سر به آسمان ساییم.
یادداشت از سمیه ایزدی