همراز: سخت است از زنی نوشتن که تنها 18 جرعه از شهد نه چندان شیرین دنیا را چشید، اما از هزار و چهارصد سال پیش تاکنون هرکه از چشمه حیات وجودش نوشید، نسیم خوش نوای بهاری بر حریر گونه هایش نشست و مُهر مِهر بر پیشانیش نشست. سخت است نوشتن و خواندن از مهربانویی که توانست قلوب مردمان زیادی را تسخیر کند به...
همراز: سخت است از زنی نوشتن که تنها 18 جرعه از شهد نه چندان شیرین دنیا را چشید، اما از هزار و چهارصد سال پیش تاکنون هرکه از چشمه حیات وجودش نوشید، نسیم خوش نوای بهاری بر حریر گونه هایش نشست و مُهر مِهر بر پیشانیش نشست.
سخت است نوشتن و خواندن از مهربانویی که توانست قلوب مردمان زیادی را تسخیر کند به نام و نشان الهی.
بانویی که آنچنان از دل کبریایی خالق الست و ازل دل برد که کوثری به نامش زدند به وسعت دریای نزول وحی.
زنی شیرزن آفرین و شیرمردپرورکه فرزندانش اسوه تاریخند و نامش به کبودی نیلوفر بر سردر عشق نامه عرفان حک شده است.
زنی که کوچه های بنی هاشم تا ابد شرمسار حضورش شدو برگ برگ تقویم های تاریخ روسیاه سپیدی وجودش.
حالا در این روزهای غمبار، امانت الهی نبی اله(ص) نزد ولی خدا اولین کسی است که بنا بر وعده پدر،به سوی پیامبر خدا پر می کشد و زیرکسای یمانی او از بالاترین نقطه اوج بشریت به زمینیان در مانده از روزگار نه چندان مهربان، لبخند مادرانه می زند و طلیعه مهر را همچون مخمل عطوفت بر زخم های خونین دوران می کشد.
این روزها متعلق به دردانه دهر است که در بی مهری یک خشونت جاهلانه "محسن" به دادار می بخشد و پهلو به مسمار و حالا آن خشونت جاهلانه چهارده قرن است که همچون میخ داغ بر پهلوی شیعیان وی نشسته است.
خانه محقر علی(ع) هنوز بوی عطر آسمانی بستر بیمار مدینه می دهد که در دفاع از ولایت سینه سپر کرد و بازو به غلاف شمشیر نامردترین نامردان دیار فتنه سپرد تا وصیت پدرش بر زمین نماند و امامش بی یار و یاورنشود.
نگاه غمبار زهرا (س) وقتی غمبارتر شد که طناب بر دست همسرش دید و قدم هایی که روزگاری بال ملائک به زیرش گسترده می شد، حالا به زور به سمت مسجدی در حرکت است که نفرین همان ملائک رهسپار فتنه گرانش شده است.
پسران زهرا چشم به دهان اسماء دارند و زهرا دست به پهلو ، به سختی قدم زنان به ایوان خانه می آید و یاد آن روزها طنین اذان بلال را طلب می کند.
کوچه زیر پای حسنین می لرزد و سرانگشت بهشتی کودکان زهرا(س) بر در خانه بلال می کوبد و بلال همه انکار است و حسن همه اصرار و بلال است که می گوید "از بعد از مرگ نبی به ماذنه نرفته و اذان نگفته است."
وقتی اسم دخت نبی می آید، بلال کوتاه می آید.....
قدم های بلال می لرزد، استواری گام هایش به سستی مبدل شده و چشمانش سیاهی می رود، اما می رود....
بلال به بالای ماذنه می رسد، دل زهرای مرضیه به یاد روزهایی که بابا داشت می لرزد و حالا نوای قدیمی یار سیاه چرده بابا درآسمان مدینه می پیچد...
"الله اکبر الله اکبر"
"الله اکبر الله اکبر"
اشک درچشمان مطهره بانوی آسمانی که ساعاتی بیش میهمان زمینیان نیست حلقه می زند .
یاد روزهایی می افتد که پدربه خانه اش می آمد و مهربانانه دست پدری بر سر او و فرزندانش می کشید.
"اشهد ان لااله الا الله "
و قلبی که در سینه بی قراری می کند
"اشهد ان لا اله الا الله "
و اشکی که سرازیر می شود
"اشهد ان محمدا رسول الله"
و گام های کودکانه حسنینی که دوباره به سوی مسجد می دوند و از دور دستانشان را تکان می دهند و گریه کنان از بلال می خواهند تا اذان نگوید...
بلال نگو
بلال اذان نگو
بلال بخدا مادرمان غش کرد........
-----------------------
یادداشت از رضا صالحی پژوه
-----------------------
همواره قلم احساستان را ستوده ام.
از خواندن مطالب بااحساستان لذت میبرم.
عزتتان زیاد