همراز/سپیده بارانی : در سال 1212 قمری در سبزوار خراسان دیده به جهان گشود و از بدو کودکی، به آموختن علاقه زیادی نشان داد. پدرش، میرزا مهدی ملقب به «تاجر» بود که از خیرین آن زمان سبزوار به حساب می آمد و در مسجد و آب انبار سازی یدی طولا داشت.
میرزا مهدی سهمی از اموال خود را وقف مسلمانان کرده بود تا همه ساله درآمد آن صرف اطعام مردم شود و مادر ملاهادی، زینت الحاجیه نیز زنی از خانوادههای متدین سبزوار بود. ملاهادی 8 ساله بود که همراه با پدرش به حج مشرف شد، اما در مسیر بازگشت، میرزا مهدی در شیراز بر اثر بیماری دیده از جهان فروبست و کفالت ملاهادی به عمه زاده اش، ملا حسین سبزواری سپرده شد و او نیز وی را به مشهد برد. او مدتی در مشهد نزد اساتید بزرگی تحصیل کرد و اما بعد از مدتی راهی اصفهان شد و در حوزه علمیه اصفهان مشغول درس و تحصیل شد. ملاهادی که ادبیات عرب و فقه و اصول را در مشهد آموخته بود، فلسفه و حکمت را نیز در حوزه های اصفهان آموخت. حضور حاج ملا هادی سبزواری در این شهر، از روزی آغاز شد که وی در راه سفر حج، از اصفهان گذر می کرد.
در حوزه آن زمان اصفهان استادان و اندیشمندان بسیاری محفل درس و بحث علمی داشتند. حاج ملا هادی سبزواری که هنوز تا موسم حج فرصت داشت، لحظاتش را مغتنم شمرده و در درس بزرگان آن دیار شرکت نمود. او چند وقتی به درس آیت اللّه کوشکی رفت و احساس کرد که این درس چون گمشده ای گران قیمت بوده که اکنون بدان دست یافته است. بیان شیوا و عمق آگاهی های استاد، وی را هر روز شیفته تر می کرد. از این روی، تصمیم گرفت سفر حج خود را به سفر در سلوک دانش و معارف تبدیل کند و در اصفهان ماندگار شود. حاج ملا هادی سبزواری در مدت اقامت در اصفهان، خود را به زیور دانش و معارف آراست.
حاج ملاهادی سبزواری در خاطرات خود از تحصیل در اصفهان و ترک آن دیار می گوید: “در بین راه وقتی به اصفهان رسیدم، مدتی اقامت نموده، روزی در جلسه درس مرحوم آخوند ملاّ اسماعیل حاضر شدم. جاذبه معنوی آن بزرگوار و رفتار عارفانه آن استاد با شاگردانش، چنان مرا مجذوب نمود که مؤونه سفر حج را به کتاب و دفتر و لوازم اقامت صرف کرده و قرار را بر حرکت ترجیح دادم و حدود ده سال از محضر آخوند، بهره های بی شمار بردم. در سال 1424 هجری که مرادم برحسب ضرورت، به تهران تشریف بردند، من هم به خراسان برگشتم و در مدرسه حاج حسن، مشغول مباحثه علوم نقلیه و علوم عقلیه شدم”.
ملاهادی سبزواری زندگی زاهدانه ای داشت و هر چند می توانست بدون حضور بر سر زمین کشاورزی نیز ارتزاق نماید، اما بر خود لازم می دانست به منظور کشت و زرع، بخشی از وقت خود را بر سر زمین زراعی اجدادی اش صرف نماید. فرزند ملاهادی سبزواری درباره شیوه زندگی پدرش می گوید: پدرم هرروز صبح تا هنگام طلوع آفتاب دو پیاله چای غلیظ مینوشید و پس از صرف صبحانه، دو ساعت پس از طلوع آفتاب جهت تدریس به مدرسه علمیه فصیحیه میرفت. حکیم، روزانه چهار ساعت در آن جا مشغول تدریس بود. بعد به منزل برمی گشت و پس از انجام فریضه ظهر و عصر، ناهار خود را که غالبا نان با دوغِ کم مایه بود میخورد. پس از صرف ناهار و استراحتی کوتاه، به کارهای مربوط به امرار معاش (رسیدن به دامها و زراعت) میپرداخت. عادت حکیم بر این بود که همیشه نیم ساعت قبل و بعد از شام در حیاط قدم بزند. او در اواخر شب به اتاق مخصوص خود میرفت.
مرحوم ملاهادی سبزواری سه بار ازدواج کرد، به طوری که بار اول و چندی پس از ازدواج، همسرش در اثر بیماری دار فانی را وداع گفت و وی دوباره همسری اختیار کرد که او نیز در راه بازگشت از سفر حج فوت کرد. ملاهادی مدت زیادی مجرد زیست تا این که به کرمان رفت و با دختر یکی از علمای آن منطقه ازدواج کرد و همانجا سکنی گزید.بخشی از رفتارهای عارفانه ملاهادی نیز همانجا شکل گرفت. اهالی فن معتقدند اگر چه ملا هادی سبزواری مکتب مستقلی در فلسفه ندارد و بیشتر نظریه فلسفی ملا عبدالرزاق لاهیجی و ملا صدرا را تبیین و شرح میکند اما منظومه او که از آثار مهم وی نیز به شمار میآید، جامعترین کتاب است که دوره کامل منطق و فلسفه را در بر دارد. حکیم حاج ملاهادی سبزواری، پس از 78 سال طلوع بر عالم اندیشه، در عصر روز 28 ذی الحجه سال 1289 قمری پس از سپری کردن زندگی سرشار از تأملات و تألیفات فلسفی و عرفانی، در یک حالت جذبه و ذکر به سوی محبوب شتافت و مسلمانان را در ماتم فرو برد.
پیکر آن عالم فرزانه، با شرکت اقشار مختلف مردم سبزوار تشییع شد و در بیرون دروازه سبزوار به نام دروازه نیشابور “معروف به فکله زند” دفن گردید. مرحوم میرزا یوسف مستوفی الممالک، وزیر اعظم ایران در سال 1300 ق آرامگاهی در آن جا احداث کرد و در اطراف آن، حجره های متعددی برای سکونت زائران ساخت. هم اکنون نیز همان بقعه و صحن پابرجاست. وی شاگردان زیادی تربیت کرد که شاخص ترین آن ها عبارتند از: افتخارالحکما، حاج میرزا حسین علوی سبزواری، آخوند ملاحسینقلی همدانی درجزینی، صدرالعلماء علوی، شیخ عبدالحسین شیخ العراقین و ادیب پیشاوری. حاج ملاهادی سبزواری افزون بر همه مراتب علمی و اخلاقی، طبع شاعرانه و ذوقی عارفانه داشت و مضامین بلند حکمت و فلسفه و عرفان را به گونه ای دل پسند به رشته نظم درآورده است.
روحش شاد...
شاها بخور که نان حلال است
کتاب ریحانة الادب به یک واسطه از خود ناصرالدین شاه نقل میکند که او در اثنای مسافرت به اروپا در تبریز توقف کرد. در موقع بازدید از یکی از علمای متمکن آن شهر به او (به زبان ترکی) گفت : در این مسافرت به هر شهری که وارد میشدیم، اهالی آن شهر حسب الوظیفة استقبال میکردند؛ ولی ملاهادی که شاه و وزیر نمیشناسد؛ شاه میگوید من این کار را بسیار پسندیدم و گفتم اگر او شاه نمیشناسد، شاه او را میشناسد. روزی نزدیک ناهار فقط با یک پیش خدمت به خانه حاجی رفتم تا با وی ناهاری خورده باشم. بعد از پارهای مذاکرات متفرقه، گفتم که خداوند تمامی نعمتها را در حق من تکمیل کرده و هر نعمتی شکر مناسب خود را لازم دارد؛ چنانکه شکرانه علم، تدریس و ارشاد بندگان، شکرانه مال، دستگیری از فقرا و شکرانه قدرت و سلطنت نیز انجام احتیاجات مردم است. از شما خواهش میکنم که مرا خدمتی مقرر کنید که به انجام آن، شکرانه نعمت سلطنت را به جای آورده باشم.
حاجی اظهار بیحاجتی کرد و اصرار من فایدهای نداشت تا آن که گفتم شنیدهام شما زمینی زراعتی دارید. خواهش میکنم برای آن مالیات دولتی ندهید که لااقل به این خدمت جزئی موفق بوده باشم. آن را نیز با عذر موجهی رد کرد و گفت: کتابچه مالیات دولتی هر ایالتی به لحاظ کمی و کیفی صورتی قطعی گرفته که اساس آن با تغییرات جزئی به هم نمیخورد. اگر من مالیاتم را ندهم ناچار مقدار آن از طرف والی مالیات بین سایر مردم سرشکن خواهد شد و ممکن است قسمتی از آن به بیوه زن یا یتیمی تحمیل شود. اعلی حضرت همایونی راضی نباشند که تخفیف یا معافیت مالیات من سبب تحمیل بر یتیمان و بیوه زنان باشد. شاه میگوید: من گفتم که بفرمایید ناهاری بیاورند تا خدمت شما صرف طعامی هم کرده باشیم. حاجی به خادمش امر کرد ناهار را بیاورد. خادم یک سینی چوبین با نمک و دوغ و چند قاشق و چند عدد نان پیش ما گذاشت، حاجی نخست آن نانها را بوسید و بر رو و پیشانی گذاشت، بعد آنها را خرد کرده و توی دوغ ریخت. یک قاشق پیش من گذاشته و گفت شاها بخور که نان حلال است.