جمعه 2 آذر 1403, Friday 22 November 2024, مصادف با 20 جمادی‌الاول 1446
از پنجره همراز به نصف جهان نگاه کنید...
کد خبر: 6512
منتشر شده در سه شنبه, 31 ارديبهشت 1398 07:25
تعداد دیدگاه: 0
کتابی که جاده‌صاف‌کن استثمار است
کتابی-که-جاده‌صاف‌کن-استثمار-است-پوپولیست‌ها-منافع-چه-گروهی-را-به-خطر-می‌اندازند؟

حوزه فرهنگ عمومی: پوپولیسم واژه‌ای است که طی سال‌های اخیر به واسطه ادبیات رسانه‌ای وارد گفتمان عمومی جامعه شده و بارها از زبان افراد کوچه و بازار شنیده‌ایم، ولی اغلب تعریف دقیق و درستی از این واژه نداریم. حتی رسانه‌ها نیز وقتی این کلمه را به کار می‌برند، مترادف با عبارت «عوام‌فریب» استفاده می‌کنند.

نشر بیدگل کتابی را سال قبل منتشر کرد که نام فریبنده‌ای دارد و با توجه به گسترش واژه‌ای که از آن حرف زدیم عنوان این کتاب می‌تواند هر بیننده‌ای را قلقلک دهد تا کتاب را تهیه کند و آن را با توجه به حجم نه‌خیلی زیادش بخواند تا بتواند تعریف درست‌تری از این واژه در گوشه ذهنش داشته باشد. «پوپولیسم چیست؟» نام کتابی است که یان-ورنر مولر نوشته و بابک واحدی ترجمه کرده است. (اینجا قرار نیست درباره ترجمه حرف بزنیم ولی از نظر ویراستاری و جمله‌بندی، کتابی پیچیده بود که ویراستار محترم تا توانسته بود ویرگول خرج کرده بود به جای اینکه ساختار جمله را درست کند!)

کتاب را باید مصداق تام و تام تناقض‌های آشکار دانست. نویسنده آن در بخش‌های بسیاری حرف خود را نقض می‌کند و برای توجیه ادعاهای خود از عباراتی مانند اینکه گاهی در حکومت‌های غیرپوپولیست‌ها این اتفاق می‌افتد، دست و پا می‌زند تا سوراخ‌های ادعایش را پر کند.

برای مرور کتاب سراغ بخش‌هایی از کتاب رفته‌ایم که در ادمه می‌خوانید.

«گفته می‌شود انگیزه حامیان ادعاهای پوپولیستی در مجموع و آنان که رای‌شان را برای احزاب پوپولیست در صندوق می‌اندازند، در معنای خاص، «هراس» (از مدرنیزاسیون، جهانی شدن و غیره) یا احساس «خشم»، «سرخوردگی» و «رنجش» است. (ص ۲۰)» «باید در کاربرد واژه‌های سنگینی مثل «سرخوردگی»، «خشم» و به‌ویژه «رنجش» در توضیح پوپولیسم بسیار محتاط باشیم... کسانی که به «رنجش» مبتلایند در ذات و گوهر خویش ضعیف هستند، آنان ضعیفند حتی اگر طبق تحلیل نیچه؛ کسانی که خوره رنجش به جانشان افتاده اگر بتوانند افرادی خلاق شوند، و حتی اگر باهوش‌ترینِ ضعفا بتوانند از طریق نظم‌دهی دوباره به سلسله مراتب ارزش‌های انسانی بر اقویا چیره شوند، با این همه رنجیدگان را به دون‌مایگی و شخصیت ارتجاعی‌شان می‌شناسیم. (ص ۲۳)»

نویسنده کتاب بعد از برشمردن ویژگی‌هایی که سبب می‌شود طیفی از جامعه از نامزد به زعم او پوپولیست حمایت کنند، مدعی می‌شود رنجیدگان در جامعه کسانی هستند که شخصیتی دون‌مایه دارند. او اصالتی برای رای طیفی از جامعه قائل نیست و با تکرار عبارت «نخبگان» تلاش می‌کند بگوید آنها اصالت دارند و ریختن رای برای احزاب پوپولیست از دون‌مایگی افراد نشات می‌گیرد. این در حالی است که بر فرض حمل بر صحت ادعای نویسنده که دون‌مایه‌ها به احزاب پوپولیست رای می‌دهند باید گفت که مگر غیر از این است که این افراد در یک ساز و کار دموکراتیک (انتخابات) بر سر کار آمده‌اند و در این ساز و کار افراد با هم برابر هستند و تقسیم‌بندی به دو دسته نخبه و دون‌مایه نقض حقوق اولیه انسان‌ها در جوامع امروزی است.

«پوپولیسم یک نوع خاص از تصور اخلاق‌گرایانه از سیاست است، شیوه‌ای برای درک دنیای سیاست که مردمانی اخلاقا بی‌غش و کاملا متحد - لیکن به اعتقاد من در نهایت خیالی - را در برابر نخبگانی قرار می‌دهد که لاجرم فاسد یا به طریقی دیگر اخلاقا پست هستند. انتقاد از نخبگان شرطی لازم ولی نه کافی برای پوپولیست بودن است، در غیر اینصورت هرکس که از قدرتمندان و وضعیت موجودِ هرکشوری انتقاد کند پوپولیست خواهد بود. پوپولیست‌ها علاوه بر نخبه ستیزی، همواره کثرت‌ستیز هم هستند: پوپولیست‌ها ادعا می‌کنند که آنها و فقط خود آنها نماینده مردمند. (ص ۲۷)»

این ادعا هم در راستای ادعاهای دیگر نویسنده طرح می‌شود. او مدعی است پوپولیست بودن یعنی انتقاد از نخبگان ولی این طور نیست که هرکس انتقاد کند پوپولیست شود. در واقع از نظر نویسنده تنها طیف خاصی می‌توانند انتقاد کنند و دیگران اگر انتقاد می‌کنند الزاما پوپولیست هستند. همچنین مدعی می‌شود که پوپولیست‌ها علاوه بر نخبه‌ستیزی (البته در مقام اثبات این ادعا برنمی‌آید؛ چرا که در موراد بسیاری با مثال‌هایی تلاش می‌کند ادعایش را اثبات کند) کثرت‌ستیز هم هستند؛ در حالی که باز هم باید گفت مگر غیر از این است که پوپولیست‌ها با رای اکثریت به قدرت رسیده‌اند و از حمایت حداکثری بهره می‌برند. به نظر می‌رسد نویسنده در صدد القای چیزی است که باید آن را نوعی انحصار سیاسی دانست که در آن تنها طیفی حق استفاده و مشارکت سیاسی دارند و هرکس خارج از آن دایره وارد زمین بازی شود، محکوم به خوردن چسب‌هایی نظیر آنهایی است که در این کتاب با آن روبه‌رو می‌شویم.

ادعای نمایندگی داشتن از سوی مردم ادعای بزرگی نیست، زیرا هرکسی که در ساختار دموکراتیک به قدرت می‌رسد از سوی عده‌ای حمایت شده و در واقع نماینده مردم محسوب می‌شود. این را باید در کنار این مسئله دید که وقتی یک فرد به قدرت می‌رسد دیگر تنها نماینده افرادی که به او رای داده‌اند نیست، بلکه نماینده تمام مردم است.

«پوپولیسم با استقرار دموکراسی نمایندگی سر برمی‌آورد؛ پوپولیسم سایه آن است... پوپولیسمی وجود نخواهد داشت مگر اینکه کسی به نمایندگی از کل مردم سخن بگوید. (ص ۲۸)»

هرچه جلوتر می‌رویم متوجه برخی نیت‌های مخفی در متن می‌شویم. نویسنده معتقد است که پوپولیست‌ها از معصومیت افراد سخت‌کوش سوءاستفاده می‌کنند. سوءاستفاده‌ای در مسیر احقاق حقوق ضایع شده آنها توسط نخبگان فاسد! اگر پوپولیست‌ها زبان مردمان و طبقه‌ای هستند که همواره چپاول شده‌اند و انگل‌ها در جامعه از آنها تغذیه کرده‌اند، به نظر می‌رسد مشکل نویسنده و جریان فکری او با پوپولیست‌ها در این است که آنها علیه فساد حرف می‌زنند و موضع می‌گیرند و به نخبگانی که زندگی انگلی دارند می‌تازند.

«پوپولیست‌ها مردم بی‌غش، معصوم و همواره سخت‌کوش را علیه نخبگان فاسدی که کاری نمی‌کنند (جز پیش بردن منافع شخصی خویش) و همچنین علیه پست‌ترین مردمان جامعه (کسانی که کار نمی‌کنند و همچون انگل از دسترنج دیگران تغذیه می‌کنند) بسیج می‌کنند. (ص ۳۱)»

 

مشکل با پوپولیست‌ها نه به خاطر اینکه از طرف مردم حرف می‌زنند و نه به دلیل حمایت دون‌مایگان از آنها است بلکه مشکل این است که آنها افراد سخت‌کوش جامعه را علیه نخبگان فاسد بسیج می‌کنند.

«پوپولیست‌ها به هر بهایی و در هر حال بر ادعای نمایندگی‌شان از طرف مردم پافشاری می‌کنند... پوپولیست‌ها وقتی در اپوزیسیون باشند کمر به شک آوردن در نهادهایی می‌بندند که نتایج «اخلاقا نادرست» به بار می‌آورند. لذا ایشان را می‌توان به‌درستی «دشمنان نهادها» خواند - هرچند نه همه نهادها. آن‌ها صرفا دشمنان ساز و کارهای نمایندگی‌ای هستند که پشتیبان ادعای آن‌ها مبنی بر نمایندگی اخلاقی انحصاری مردم نیست. سیاست‌مداران غیر پوپولیست در سخنرانی‌های پرحرارتشان ادعا نمی‌کنند که صرفا برای یک دسته و گروه سخن می‌گویند، هرچند بعضی چنین می‌کنند؛ دست‌کم در اروپا اسامی احزاب اغلب نشان می‌دهد که آن احزاب به‌راستی فقط به دنبال نمایندگی مخاطبانی خاص هستند، مثل خرده‌مالکان یا مسیحیان.) (صص ۴۶ و ۴۷)»

از نظر آنها هرکسی که در «نهادها» شک آورد پوپولیست است، ولی روشن نمی‌شود وقتی در اکثریت مطلق آراء یک فرد که برای او به صندوق ریخته شده، تشکیک می‌شود آیا تشکیک کنندگان در دسته پوپولیست‌ها قرار می‌گیرند یا خیر؟ در همین پاراگراف نقض یک ادعا را در سخنان نویسنده طی یک خط می‌بینیم. او مدعی است «سیاست‌مداران غیر پوپولیست در سخنرانی‌های پرحرارتشان ادعا نمی‌کنند که صرفا برای یک دسته و گروه سخن می‌گویند، هرچند بعضی چنین می‌کنند».

«پوپولیست‌ها معمولا کشور را استعمار یا «تسخیر» می‌کنند. استراتژی تحکیم یا حتی جاودانه ساختن قدرت منحصر به پوپولیست‌ها نیست اما آنچه پوپولیست‌ها را در این معنا متمایز می‌کند این است که ایشان می‌توانند علنا و به پشتوانه ادعای اصلی‌شان مبنی بر نمایندگی اخلاقی مردم، چنین استعماری را پیش ببرند. پوپولیست‌ها می‌توانند با ترش‌رویی بپرسند که چرا مردم نباید افسار حکومت و کشورشان را از طریق تنها نمایندگان راستینشان در دست بگیرند؟ (صص ۵۲ و ۵۳)»

در همین خطوط بالا باز هم شاهد هستید که استعمار و تسخیر فقط مخصوص پوپولیست‌ها است، اما نویسنده کتاب به سرعت می‌گوید جاودانه ساختن قدرت منحصر به پوپولیست‌ها نیست. وقتی پوپولیست‌ها بخواهند همیشه در قدرت باشند، می‌شود «استعمار» و «تسخیر» ولی وقتی غیرپوپولیست‌ها دست به چنین کاری بزنند نام آن «استراتژی تحکیم» یا «جاودانه ساختن قدرت» می‌شود و این یک بام و دو هوا در سراسر متن این کتاب به چشم می‌آید. نویسنده برای متهم و محکوم کردن طیفی از جامعه از هیچ دستاویزی دریغ نکرده و تا توانسته برای نیت خود صغری و کبری بافته است.

«پوپولیست‌ها به دموکراسی صدمه می‌زنند و این واقعیت که در انتخابات پیروز شده‌اند به خودی خود به پروژه‌های آنها مشروعیت نمی‌بخشد... پوپولیسم فرایند دموکراتیک را به بیراهه می‌کشاند. (صص ۶۳ و ۶۴)»

نویسنده روشن نمی‌کند که پوپولیست‌ها چگونه به دموکراسی صدمه می‌زنند و چطور غیرپوپولیست‌هایی که در انتخابات پیروز شده‌اند چنین صدمه‌ای نمی‌زنند؟ به عبارتی نویسنده آن‌قدر در حمله به پوپولیست‌ها راه به افراط طی کرده که گاهی فراموش می‌کند استدلال‌هایی کخ مخاطب را راضی کند برای ادعاهایش مطرح کند.

«ساز و کار حاکمیت قانون» پیش از هرچیز به دنبال راه‌انداختن گفت‌وگو درباره حاکمیت قانون با آن کشورهای عضو [مراد لهستان و مجارستان است که به ادعای مولف کتاب حکومتی پوپولیستی دارند] است که مظنون به نقض ارزش‌های قیدشده در ماده ۲ پیمان اتحادیه اروپا هستند که حاکمیت قانون هم جزء این ارزش‌هاست. امید این است که آن کشور عضو از طریق گفت‌وگو و نه تحریم رفتارش را اصلاح کند. (ص ۶۵)

نویسنده در نیمه دوم کتاب حتی پیشنهادهایی برای محدود کردن حکومت‌های پوپولیسست برخاسته از ساز و کار دموکراتیک ارائه می‌کند؛ پیشنهادی که می‌تواند برای ما آشنا باشد. او معتقد است کشورهای پوپولیست عضو اتحادیه اروپا از طریق گفت‌وگو بهتر است اصلاح شوند تا از گزینه تحریم استفاده نشود. ظاهرا حکومت‌های غیرپوپولیست همواره برای سربه‌راه کردن کشورهای دیگر گزینه تحریم را روی میز دارند؛ حتی وقتی مشغول نوشتن یک متن علمی هستند و از این طریق هم خوانندگان مرعوب قدرت خود می‌کنند.

«قوانین اساسی پوپولیستی به منظور تحدید قدرت غیرپوپولیست‌ها طراحی شده‌اند، حتی وقتی که غیرپوپولیست‌ها دولت تشکیل می‌دهند... قانون اساسی دیگر چهارچوب سیاست نیست و در عوض، ابزاری سراسر حزبی برای غصب و تسخیر دولت و جامعه خواهد بود. (ص ۷۴)»

مگر غیر از این است که حکومت‌های غیرپوپولیست از قانون اساسی برای محدود کردن (شما بخوانید غصب) جامعه بهره می‌برند و حکام لیبرال با استفاده از حکومت قانون به بهره‌کشی بیشتر از محرومان و چپاول نیروی کار و افزایش سرمایه خود دست می‌زنند.

نویسنده در فصل سوم برای اینکه نشان دهد بی‌طرف و منصف است علیه لیبرال دموکرات‌های آمریکایی مطلب می‌نویسد و یادآوری می‌کند: «در این فصل می‌خواهم کمی خواب خوش لیبرال دموکرات‌ها را برهم بزنم.(۸۳)»

در سراسر کتاب نخبگان در برابر پوپولیست‌ها مطرح می‌شوند ولی نویسنده در یک چرخش عجیب در نقد لیبرال‌دموکرات‌ها نخبگان فاسد را نیز در کنار پوپولیسست‌ها قرار می‌دهد و آنها را عامل روی کار آمدن پوپولیست‌ها معرفی می‌کند. به نظر می‌رسد جامعه الیتی که مد نظر نویسنده است بیشتر خیالی است تا آن‌چیزهایی که به پوپولیست‌ها نسبت داده می‌شود. او انگار می‌خواهد بگوید که فقط ما حق داریم در جامعه زندگی کنیم و باقی باید ما را تنها بگذارند و سر به ناکجاآباد بگذارند.

نویسنده در ادامه ادعا می‌کند پوپولیست‌ها با همکاری نخبگان محافظه‌کار به قدرت رسیده‌اند. این ادعا دیگر مرزهای ادعای بی‌پایه و اساس را جابه‌جا کرد زیرا تا پیش از این گفته می‌شد که آنها در یک ساختار دموکراتیک به قدرت رسیده‌اند ولی حالا طیفی از نخبگان هم وارد بازی شدند.

«تا به امروز هیچ پوپولیست دست‌راستی در اروپای غربی با آمریکای شمالی به قدرت نرسیده است مگر با همکاری نخبگان محافظه‌کار حاکم. (ص ۱۳۵)» «سرنوشت دموکراسی همان‌قدر به انتخاب‌های نخبگان حاکم بستگی دارد که به تصمیمات غیرخودی‌های طغیان‌گر. (ص ۱۳۷)»

نویسنده در بخش‌های انتهایی کتاب بارها از ایجاد موج پوپولیسم خبر می‌دهد و تلاش می‌کند هشدار دهد که این موج خطرناک است و با ایجاد هراس می‌خواهد القا کند که مراقب باشیم. ولی این سوال همچنان باقی است که مراقب چه کسی باشیم؟ مراقب کسانی که علیه فساد اقلیت برخاسته‌اند و مطالبه حقوق اکثریت را کرده‌اند؟ یا مراقب کسانی که با رای اکثریت به قدرت رسیده‌اند و حالا مشغول تغییر مناسبات به نفع اکثریت هستند و بازی سرمایه‌داران و قدرتمندان را برهم زده‌اند.

نویسنده در صفحه ۶۴ سه عنصر مهم را به عنوان عناصر درهم گره خورده پوپولیسم برمی‌شمارد و می‌گوید: «کاپیتالیسم‌ستیزی، ملی‌گرایی فرهنگی و سیاست‌های اقتدارگرا به‌نحو ناگشودنی درهم گره خورده‌اند.» در واقع شاید بهتر باشد بگوییم که این یک جمکله چکیده تمام مطالب کتاب است و روشن می‌شود که دعوای نویسنده کتاب با پوپولیست‌ها سر چه ماجرایی است. مقابله با سرمایه‌داری اصلی‌ترین عاملی است که سبب شده پوپولیست‌ها منفور باشند و اینطور به مقابله با آنها برخیزند. اگر پوپولیست‌ها کاپیتالیسم‌ستیز نبودند آن وقت مشکلی نبود و اصلا پوپولیست نبودند!

ملی‌گرایی فرهنگی دیگر مسئله‌ای است که لیبرال‌سرمایه‌داری در راستای جهانی‌سازی با آن مشکل دارد و ملی‌گرایی سد بزرگی پیش روی ایده جهانی‌سازی است. در واقع پوپولیست‌ها چون به فرهنگ ملی و بومی رجوع می‌کنند منفورند در حالی که جهانی شدن عامل مهمی است برای بی‌هویت شدن جوامع و فرهنگی ملی و بومی در برابر این بی‌هویتی و از دست دادن پایگاه فرهنگی ایستادگی می‌‌کند.

در پایان باید یادآوری کرد این کتاب با تکرار ادعاهای بی‌اساس در جهت تخریب طیف‌هایی است که مخالف ایده‌های سرمایه‌سالار است. نویسنده در واقع کوشیده ادعاهای خود را در قالبی آکادمیک بریزد و نشان دهد که درست می‌گوید.

این کتاب را می‌شود «جاده‌صاف‌کن استثمار و برده‌داری نوین» دانست که در پوشش اثری انتقادی هرکس که حرف از مردم و مطالبات جمعی آنها را بزند را تخطئه می‌کند.

انتهای پیام/

نوشتن دیدگاه