فاطمه معصومی، شاعر، در سرودهای به عصر عاشورا و جنایت کوفیان و شامیان پرداخته است.
غروبی لخته لخته صبح را در خود به غارت برد
چه پیش آمد که تاریکی، کواکب را اسارت برد
بگو آن بیحیا از تو مگر غیر از کرامت دید
که هم انگشت و هم انگشترت را با جسارت برد
چه باید گفت با طفلت اگر از سرخیات پرسد؟
گرفت آیینه را خون یا که رنگت را حرارت برد؟
سرت، انگشترت، پیراهنت، عمامهات را آه...
یکی با فکر گندم دیگری حرص عمارت برد...
از آن بالا که میبینی بگو طفلت کجا ماندهست
که آرام دل از زینب نگاه بی قرارت برد
چه رزقی زرفروش پست از بازار گرمت داشت
چقدر او گوشواره با خودش بهر تجارت برد
به خون فریاد زد گر دین نداری باش آزاده
سپاه کوفه اما آبرو از این عبارت برد
غزل مصرع به مصرع واژه واژه قتلگاه توست
من آن هیچم، نگاهت بود، شعرم را زیارت برد
انتهای پیام/