نقل است که شاه طهماسب صفوی را دوگانه ای بود به نام های "حسین میرزا" و "میرزا عباس" که اولی در دامان خواهر شاه طهماسب و دیگر مخنثان حرمسرا زیر سایه منحوس خرافه قد کشید و آن یکی نیز جنگجویی رزم آور بود که بزرگی و عظمت ایران در سر می پروراند.
همراز نیوز/رضا صالحی پژوه
طهماسب که نفس های آخر را می کشید، اطرافیان بر آن شدند تا بر جانشینی وی تدبیر کنند.
لذا جمعیت عافیت طلب از هر منظری که به میرزا عباس جنگجو و رزم آور می نگریست، خود را در زحمت بیشمار می دیدکه برای اعتلای ایران و بزرگی نام آن قرار نخواهد داشت و قرار از معاش آنان نیز خواهد ربود.
لذا میرزا حسین را بر شاهی برگزیدند تا او که در حرمسرا بزرگ شده و سایه خرافه بر ذهنش گسترانده شده بود، محملی پر عافیت برایشان رقم زند، غافل از آنکه یک تمدن و کشوری را با این کار دو دستی تقدیم "محمود هوتکی" می کنند و عاقبت نیز در سایه این عافیت، یا از گرسنگی حاصل از قحطی جان دادند و یا در رزم نابرابر خونشان به هدر رفت.
آری! هر عافیتی را نتوان عافیت خواند وقتی که میوه درختش فلاکت است و ثمره وجودش، عبرت تاریخ!
روزگاری در دیار نصف جهان، مردانی کمر همت به کار بسته بودند که نتیجه تمشیت امورشان چیزی نبود جز سرمشق برای دیگر شهرهای ایران زمین و این سرزمین به کلاس درسی مبدل شده بود برای آن هایی که می خواستند زمام امور دیارشان را همچون اصفهانی هایی بر عهده بگیرند که نامشان اعتبار، عملشان سرلوحه و تعهدشان تمثیل بود در کل مملکت.
پل هایی که محیرالعقول بر گذرهای شهر سر بر می آوردند و زیر گذرهایی که در دل زمین به مفری برای عبور از شلوغی و رفت و شد بی حد و مرز تبدیل می شد.
میادینی که حول یک نقطه پدیدار می گشت و طرح هایی که بدیع و بی مثال اصفهان را ضرب المثل کرده و مهمتر از آن، تمیزی شهر گردشگر پذیری که سالیانه میزبان انبوهی از گردشگران وطنی و غیر وطنی بود، همه و همه اصفهانی را پدید می آورد که از هر کوی و برزن آن زمزمه مدیریت به گوش می رسید.
اما این شهر نیز همچون بسیاری از شهرهای دیگر به کِرم خراطه و آفت سیاست زدگی دچار گشت و آرام و بی صدا ، همچون موریانه ای که شبانه به جان یک بنای عظیم و با شکوه می افتد، شکوه و عظمت نصف جهان را نشانه گرفته و نگاه های سیاسی به زعم آن که جناح ما بهترین است و آن جناح بدترین! در چند دوره اخیر مدیریتی ، پایه های این شهر با عظمت را سست و سست تر کرد.
هنوز یک شبانه روز کامل از گذر و نظری که در چهارباغ - این گذرگاه تاریخی و بی بدیل اصفهان- گذشتم نمی گذرد، گذری که روزگاری محل عبور هنرآفرینان و منورالفکر ها بود، حالا به بورس اغذیه فروشان ارزان قیمت مبدل شده و صدای جلز و ولز تن نحیف آن را می شود همچون خلال های سیب زمینی که درون روغن افتاده، به وضوح شنید.
در کناره ها پر بود از پس مانده های غذایی که جمعی بی مبالات لَختی روی چمنی لمیده و تناول نموده و باقیمانده را رها کرده و رفته اند؛ ته سیگارهای دود شده روی زمین افتاده و در خوف و رجا جان می کندند پس از یک همکامگی ناپایدار، برخی شان هنوز رمقی در جان داشتند و سرخی و آتشی بر رخسار که این ته مانده جان نیز زیر پای رهگذری به طرفه العینی به فنا می رفت.
بدنه ای نا متقارن در شرق با ساختاری سلجوقی، در دل گذری صفوی همچون گوشت در کاسه شله زرد، نسلی عاری از هویت و به دور از ارزش های کهن ایران زمینی و مردان وزنانی خسته از هیاهوی کار و کار و کار که به دل این گذر تاریخی پناه آورده اند و انبوهی از گربه ها که لابلای درخت ها و درختچه های حاشیه این گذر خرامان خرامان می روند و می آیند تا ته مانده غذایی از دست رهگذری بر زمین بیافتد و آنان نیز دلی به دریای این مدرنیته نامتقارن با فرهنگ اصیل ایرانی بزنند.
وضعیت کوی و برزن شهری که روزگاری بسیاری از گذرهایش کوچه طاقی بود، بهتر از چهارباغش نیست.
انباشتی از زباله در کنار کوچه ها به ویژه در شب پایانی هفته و بوی نا مطبوعی که از این کومه نامتعارف به هوا بر می خیزد و موش هایی که جشن پایندگی می گیرند در میان کیسه های زباله ای که شیرابه از زیر آن سرازیر شده است، تصویری متعفن می سازد از تمشیت اموری که روزگاری بی بدیل ترین تمشیت ها را رقم زده بود.
و حال ناخوش شهری که شهروندانش خوشحالی آن را در گذر ایام و در تاریخ نه چندان دور مرور و برای نسل های جوان خود بازگو می کنند، برای این نسل همچون افسانه های دیو وپری می ماند که باور آن از پس یک ذهن پر تخیل پرکشیده و قرار است سیمرغ گونه در کهکشان خیال پربگشاید و اندیشه را به ورطه خوابی عمیق فرو ببرد، غافل از آنکه تمام روزهایی که بر نسل های گذشته گذشت، مملو از خاطراتیست که حالا افسانه شده است.
و این است نتیجه عافیت طلبی و حسین میرزا برگزینی و دست رد بر سینه میرزا عباس زدن است که تاریخ آن را به قضاوت خواهد نشست.../انتهای پیام