زندگی سخت و فرساینده شهری با وعدههایی که انسان درآینده به خود میدهد، قابل تحمل میشود. تعطیلات فصل تابستان برای بسیاری هدفی است که برای رسیدن به آن یک سال کار کنند.
به گزارش پایگاه خبری همراز نیوز به نقل از آرمان ،وعده بزرگتر آرامش سالهای بازنشستگی است. فرد سالها کار میکند تا بتواند برای دوران بازنشستگی روزهای خوبی بسازد، اما در ایران چنین نیست. حقوق پایین بازنشتگان، نبود زمینه برای فعالیت اجتماعی آنها و دیدگاه جامعه درباره یک انسان که پا به بازنشستگی گذاشته است، دورانی که در کشورهای توسعهیافته به عنوان سالهای استراحت و لذت نامیده میشود برای ایرانیان تبدیل به سالهایی کرده که برای امرار معاش خود نگران باشند.
در این باره با اصغر مهاجری، جامعهشناس و عضو هیات علمی دانشگاه تهران گفتوگو داشته ایم که در پی میخوانید.
در ایران برای بازنشستگان فعالیت اجتماعی و در کل فعالیتی که بتوانند احساس مفید بودن داشته باشند، در نظر گرفته نشده است. چنین رفتاری چه تاثیری میتواند بر جامعه داشته باشد چون در هر صورت انسانها به این دوران میرسند.
نگاه جامعه ایرانی به نسل خاکستری نگاه ناصوابی است و به عبارتی این نسل را درجه دو میپندارند. بنابراین یک نابرابری مشهود و محسوسی بین آنان برای رسیدن به شانسهای زندگی و نسلهای دیگر وجود دارد. وقتی فردی را شهروند درجه دوم میبینیم، برنامهریزیهای نسبی هم برای آنها نخواهیم داشت. بنابراین در فرایند برنامهریزی چه در حد کلان و چه در حد فرد این نسبت به چشم نمیآیند و دیده نمیشوند. در ساختارهای کلان بحث جدیتر از این است.
در فرهنگ دیروز ما نسل خاکستری بسیار مهماند و ارکان هه چیز هستند اما در نگاه امروز فرهنگی که از آن تنفس میکنیم و نظام معیاری برای رفتار ماست، در این فرهنگ حتی خود افراد هم زمانی که میخواهند زندگی خود را طراحی کنند به آینده فکر نمیکنند. باورهای ما نسبت به این نسل خاکستری در متن فرهنگمان هم شایسته نیست یعنی ما مصداق این جمله ارزشمند پیامبر(ص) هستیم که در جامعهای که در آن بزرگان خار شوند و عزت نبینند و ذلت پذیرند آن جامعه پیشرفت نمیکند.
باورهای ما در اینجا هم دارای مشکل است و بر بعضی از گروههای سنی منزلت نمیشناسیم، شهرهای ما دوستدار کودک نیستند و شهرها و جامعه ما دوستدار بزرگسالان هم نیستند. در چنین وضعیتی این نسل در سطح ساختاری و برنامهریزی دیده و در اندیشه فردی ما لبریز نمیشود از این نسل آموخته و به آن توجه نمیشود و این نسل کلا دیده نمیشود. مطمئن باشید که با این رفتار این سرمایه عظیم انسانی را از دست میدهیم و نمیتوانیم زندگی خوشایندی برای دوران بازنشستگی آنها ببینیم. چرای این مساله را باید در فرهنگ و ساختارش پیجویی کرد.
در چنین وضعیتی که قرار داریم جایگاهی برای بازنشستگان در نظر گرفته نشده است آیا در جامعه کنونی میتوان ساختاری در نظر گرفت تا از تجربیات این افراد استفاده کنیم و از طرفی قشری از جامعه به نوعی نادیده گرفته نشوند.
این پرسش ناشی از این است که ما این نسل را درست نمیشناسیم پس باید چشمهای خود را بشوییم. ما این نسل را درست تعریف نمیکنیم و درست نمیشناسیم به همین دلیل باید چشمانمان را بشوییم حتی اگر رسانهها بخشی از بدنه نظام فرهنگی ما باشد. باید دیدگاه خود را نسبت به این نسل تغییر دهیم. ابتدا نخستین اشکال ما این است که نسل خاکستری را در چه سنی تعریف میکنیم؟
اگر براساس نظامهای معیاری دههای قبل تعریف کنیم میبینیم که تغییر بزرگی رخ داده است یعنی میانگین سن بالا رفته است و آن سن و گروه سنی که قبلا بازنشسته شدند که نسل خاکستری مینامیدیم تغییر کرده است اما هنوز روی تعریفهای خود و طبقهبندی ما این اتفاق نیفتاده و میبینید که فرد وارد سن خاکستری نشده است اما از نظر نظام اداری، اجتماعی و فرهنگی ما از کار افتاده یا نسل خاکستری تعریف میشود. این یک نگاه است.
اگر این نگاه درست شود و ما بر اساس امید به زندگیها و دامنه زندگیهایی که تغییر پیدا کرده است، نگرشمان را تغییر دهیم، میتوان دوران بازنشستگی متفاوتی برای این افراد در نظر گرفت. باید این سقف را بالا ببریم و برای آن دورههایی که افراد هنوز بازنشست نشده اند و تواناییهای ذهنی، فکری و روانی دارند آنها را بازنشست نکنیم.
زمانی هم که قرار است سنی را(به نظر من 70 سال به بالا) به عنوان سن خاکستری تعریف کنیم، برای آن هم باید برنامه داشته باشیم یعنی خود کنشگران و شهروندان ما و هر کسی از دوره نوجوانی و جوانی برای آن روزها براساس سبک زندگی که انتخاب میکند فکر کند، زمانی که به این سن رسید افتاده و درمانده نباشد بلکه فصل جدیدی برای زندگی کردن داشته باشد. اگر نگاهی به کشورهای توسعه یافته کنید میبینید که این سن دورانی است که دارای منابع درآمدی خوبی هستند و برخی از کشورها غیر از حقوق بازنشستگی حقوق بزرگسالی هم میدهند و چون افراد منابع درآمدی خوبی دارند، چون توانایی جسمی دارند و میتوانند بگردند و گردشگری کنند، خود منبع درآمد برای جامعه هستند.
در آن سن علاوه بر اینکه زندگی و تفریح میکنند خود منبع درآمد و الهام بخش افرادی هستند که جامعه نیاز دارد، اما اگر همچنان این سن را درست تعریف کنیم و به سن بازنشستگی واقعی بیاییم، همچنان از آنها چشم انتظار کار و فعالیتها باشیم، نگاه منطقی و علمی نیست. چشم انتظار بودن فقط این نیست که وارد فرآیند کار شوند، مفید بودن این چنین است که در فضاهای اجتماعی حوزههای مدنی جایگاه ویژهای داشته باشند. نکته ظریف دیگری که وجود دارد نگاه یکسان به همه گروههای بازنشسته در سن بازنشستگی(واقعی و نه آنچه امروز داریم) است. این نگاه به همه گروههای اجتماعی به صورت یکسان هم نگاه اشتباهی است. گاهی یک فرد تحصیل کرده، توانایی دانش و تجارب بالایی دارد و در حوزه دانشگاهی فعالیت میکند.
ممکن است نتواند عمل جراحی انجام دهد یا کلاس را اداره کند اما توانایی ممیزی کردن دارد. که معمولا باید جایگاه آن را تعریف کنید و زمانی گروه خاکستری ما گروه سیاسی است که قدرت ارزشمندی در مشاوره سیاسی و توانایی بالایی در موارد سیاستگذاری دارد. این افراد میتوانند از این تجربیات استفاده کنند بدون اینکه لبه تیز حضور مشاور با لبه تیز قوانین درباره بازنشستگی بخورد. زمانی هم شما گروه اجتماعی خاصی دارید که طبقه کارگران هستند و فرد تا سن خاکستری کار یدی انجام داده است و توانش او در آن حوزه و حوزههای دیگر زیاد است که میتواند در بخشهای خویشاوندی، خانوادگی و اجتماعی و مدنی از آنها استفاده کرد.
نکته مهم و آغازین این است که چشمانمان را نسبت به این نسل بشوییم و جور دیگری به مساله نگاه کنیم و تصوری دیگری بهدست آوریم. تصور واقعی بر اساس پژوهشهای جامعهشناختی بهدست آوریم که این نسل مهم اند و شهروند درجه دو نیست و براساس پژوهشها و بررسیها دارای توان برنامهریزی مناسب برای این نسل باشیم و خود این نسل را هم برای اشغال شرایط و موقعیت بازنشستگی و سن خاکستری و اواخر آن از دوران کودکی و نوجوانی آماده کنیم و فرهنگ را به سمتی ببریم که از همین امروز برای روزهای آتی ذخیره کنیم. ذخیره در همه حوزهها.
پایین بودن درآمد بازنشستگان چه تاثیری بر جامعه دارد؟ چون سطح حقوق اکثر بازنشستگان در حدی است که نمیتوانند امرار معاش داشته باشند؟
بالا بودن حقوق بازنشستگی و پرداخت حقوق بزرگسالی در کشورهای توسعه یافته، باعث میشود که فرد از لحاظ اقتصادی ثروتمند و سطح زندگی بالایی داشته و از لحاظ جسمی هم ثروتمند باشند و نگاه جامعه هم به این افراد نگاه خوبی است. به این باور فرهنگی باز میگردد که این نسل مهم و شهروند درجه یک است.
در کشورهای جهان سومی و در کشور ما تفکر جدید با نظام سنتی چنین نبود. نگاه ما به این نسل نگاه منفی است و آنها را افرادی اضافی در جامعه میدانیم که کارهای خود را انجام دادهاند و باید وارد مرحله فرسودگی شوند و باید خود را از زحمات آنها برهانیم. وقتی نگاه به این گروه درجه دو و سه شد برای آن گروه هیچ گونه برنامهریزی نمیکنید. البته این نگاه درجه دو و سه به این نسل ناشی از ضعف شناخت ماست. توانایی این نسل بسیار بالاست حتی زمانی که تفریح میکنند به نوعی جامعه را از لحاظ اقتصادی و حیات اجتماعی شارژ میکنند، اما این نگاه در تک تک ما و خانواده و در مسئولان وجود ندارد و اگر وجود داشت کارهای مطالعاتی خوبی انجام میدادیم و تصمیمگیریهای درستی در نظام بودجه داشتیم.
تصمیمگیریهای درستی در نظام برنامههای پنج ساله داشتیم. حتی اگر ردپای این مساله را دقیقتر و شفافتر بگیرید میبینید که ما اگر بخواهیم قانونی برای بازنشستگان تصویب کنیم چندین بار بررسی و توصیه میشود مشخص است که شناخت ما نسبت به این نسل کافی نیست و تصمیماتی که درباره آنها میگیریم غیرعلمی و کارشناسی است و مصوبات مجلس ما غیرکارشناسانه است. پیامدهای این تصمیمات را سنجش نکرده قبول میکنند این باز میگردد به حوزه باورها و به ویژه فرهنگ و اگر قرار است کاری انجام شود بهتر است که در آن راستا انجام شود. ساختارهای ما و مسئولان ما باید کاری کنند تا خبرنگار دغــــدغهمدار درباره برنامههای رفاهی بیشتر برای این نسل بپرسد.