همرازنیوز: دوباره شهر را آذین بستند، اسپند دود کردند و طاق نصرت زدند، حجله عاشقی به رنگ خون برپا کردند و شهر شهادت را به شکر لب عاشقی شیرین نمودند. اینجا اصفهان است، اصفهانِ سال 92 . اصفهانِ امروز، ولی میزبان غیور مردان دیروز. اصفهان امروز زیباتر از همیشه طلوع را به تماشا نشست و زیبا تر از همیشه...
همرازنیوز:
دوباره شهر را آذین بستند، اسپند دود کردند و طاق نصرت زدند، حجله عاشقی به رنگ خون برپا کردند و شهر شهادت را به شکر لب عاشقی شیرین نمودند.
اینجا اصفهان است، اصفهانِ سال 92 . اصفهانِ امروز، ولی میزبان غیور مردان دیروز. اصفهان امروز زیباتر از همیشه طلوع را به تماشا نشست و زیبا تر از همیشه خورشید را تا غروب بدرقه کرد.
امروز دوباره شهید آوردند، در میان این همه رنگ و ننگ گرداندند و شهر را به مطهره های عاشقی تطهیر کردند.
شهر من امروز زیر تابوت عزت و شرف رفت و مردانگی را دوباره بر تارک تاریکی دنیای امروزی نصب العین ساخت تا از تلئلو نورشان سفید روی و بلند قامت گردد.
اصفهان امروز میزبان یادگارانی بود از فاو، والفجر 8 و اردوگاه های عراق. شهر من دوباره نور را در دامن دخترکان میهمانی کرد و لبخند اقتدار را بر لبان پسرکانی نشاند که حالا شاید عزت و اقتدار موضوع انشا هایشان است.
امروز شهر من بوی یاس می داد، بوی خدا می داد، بوی شهید می داد. از دیار لاله ها برای کوچه های بی شهید، شهید آوردند و اصفهان را مانند حجله نو عروسان آراستند.
سربازان خمینی هرچند بی رمق و بی جان، ولی سربلند و آرمیده بر دست یار آمدند و رد عاطفه را از زلال نمناک مادران بر صحن وسرای گونه نشاندند تا رد خیسی اشک ، بغض فرو خفته سالیان بی خبری مادران و پدران کمر به سختی روزگار سپرده شهیدان را بشکند.
دوباره شهید آوردند و دوباره شهر من یاد یاس کبود افتاد و دوباره دست ها روی سینه ها کوبشی از جنس وفا زد و دوباره شهر من زیر تابوت گل لاله رفت.
مردم که می آمدند کم نبودند، هرچند که بوقچی های غربی سال هاست که اینان را نمی بینند. مردم که آمدند خورشید بالای سرشان بود، کمی مایل به غرب، عقربه ها سه و نیم را نشانه رفته بود و رزم نوازان همچنان نوای عاشقی می نواختند.
میعاد عاشقان خیابان کمال اسماعیل بود و موعودشان لحظه لحظه های عارفی.
اینجا واژه واژه فخر بود و فجر ، نصر بود و نصر .
هنوز نوای عارفانه امام عاشقی در گوش رزمندگان دیروز و پاسداران امروز که برای دیده بودسی یارانشان آمده بودند می پیچید که می گفت : در کجای دنیا می توانید شهری مثل اصفهان ببینید که در یک روز بیش از 300 شهید را تشییع می کنند؟ و به راستی هنوز کجای دنیا می توان شهری مانند اصفهان را دید که از 230 هزار شهید گلگون کفن کشور 23 هزار شهید را تقدیم نظام کرده باشد؟
این بار سربازان امام پای چپشان زیر طبل بزرگ نبود، تمام وجودشان شیفته طبل حسینی بود، طبلی که هزاران سال است مینوازد و خاموشی ندارد. سربازان هر کدامشان در یک جعبه چوبی آرام گرفته و روی دست مردم به سوی جایگاه میرفتند.
جایگاهی ابدی تا با نوای گرم و تاریخیشان بلند فریاد «درود سردار عشق و ایثار، درود امام و رهبر» سر دهند، جعبههای چوبی به پرچم سه رنگ و مقدس ایران مزین شده بود، روی آنها هم پر بود از گلهای قرمز و سپید میخک و گلایول.
رنگ زیبای پرچم ایران در میان رنگهای پر زرق و برق تابلو خیابانهای مرکز شهر گم شده بود، سربازان وطن با این همه تغییر بیگانه بودند، رنگهای به صورت نشسته و سیرتهای رنگ باخته، زرقهایی که رمق خورشید را هم گرفته بود، ولی هنوز سرخی خونشان بر این رنگها و زرقها غالب بود و هنوز برای نسلهای مختلف حرفها برای گفتن داشتند.
کاروان از روی پل قدیمی شهر گذشت و به میدان فیض رسید. سربازانِ عین و شین و قاف توقف کردند تا برای رقصی مستانه و بیمنتهی در برابر معبودی لایتناهی آماده شوند، سربازان آماده میشدند تا «عند ربهم یرزقون »را برای من، تو و همه آنهایی که آنجا بودند و نبودند هجی کنند. مداحان روضه میخواندند و صدایشان در صدای رزم نوازی گروه موزیک سپاه در هم میپیچید. در طول مسیر همچنان بر تعداد جمعیت افزوده میشد.
مادر پیر شهیدی جاویدالاثر هم آمده بود، مثل اینکه زخم کهنهاش دوباره نشتر خورده و دلش را خون کرده بود، شهر آشوبی بود در دلش. پدری خمیده با صورتی آفتاب خورده در حالی که کلاه نمدی به سر داشت، دنبال کاروان عصا زنان راه میرفت، او هم میگفت «فرزند شهیدم وصیت کرده تا هر موقع شهید میآورند به استقبالشان بروم و آنها را مانند فرزند خودم تا گلستان شهدا همراهی کنم».
او از پشتیبانی از ولایت فقیه و حفظ حجاب از دیگر موارد وصیت نامه فرزندش یاد کرد و از خدا خواست تا آنهایی را که به وصیت نامه شهدا بیاعتنا هستند ، اصلاح نماید. کاروان به گلستان شهدا رسید.
بوی عطر گلاب فضا را پر کرده بود.
تابوت شهید سیدمهدی مدرس که در منطقه فاو پیدا شده بود رهسپار گلزار عاشقی اصفهان شد، اذان مغرب را که می گفتند بر مزارش زیارت عاشورا می خواندند ، مرتضی رفیعی دستجردی هم که بر اثر شکنجه در عراق به شهادت رسیده بود راهی گلزار عاشقی "برخوار" شد و غلامرضا شاه میرزایی هم که در والفجر 8 خدا را دیده بود رهسپار آران و بیدگل شد تا مجنون عاشق همچنان دیوانه لیلی خود باشد و این قصه همچنان برگ برگ تاریخ ایران زمین را رنگی از طلا بزند. یک شهید خوشنام بی نام و نشان عاشقی هم امروز در مرکز توپخانه ارتش استوار و پابرجا زیارتگاه دل عاشقان شهادت می شود و دو شهید گمنام دیگر هم به "جرقویه" رفتند تا عطر یاس در استان اصفهان همچنان عطر افشانی کند.