خبرنگاری به صورت حرفهای در نوع خود یکی از مشاغل خاص و پیچیده و به واقع سخت است. حرفهای پویا که لحظهای تعلل و کندی، سرنوشت آن خبر یا رسانه را تغییر میدهد.
صحنههایی که با لحظهای غفلت از ثبت باز میمانند و ممکن است دیگر تکرار نشوند. تلویزیون به عنوان رسانه همیشه بیدار و پیشرو در همه زمینهها، در زمینه خبری هم یک گام از دیگر جراید و خبرگزاریها جلوتر است و خبرنگاران و عکاسانی همیشه درصحنه دارد. اگر شاهد مثال بخواهیم چه نشانهای بهتر از حضور بیوقفه و پرشمار تصویربرداران و گزارشگران رسانه ملی در خطرناکترین مناطق جنگی سوریه و عراق ؟ دوربینهایی که برای ثبت حقیقت تا ناکجاآبادهایی میروند و نمیگذارند تاریخ تحریف شود، یا از میانشان آنان که عاشقترند با پروازشان ثابت میکنند حتی اگر ثبت این تصاویر به قیمت جانشان تمام شود باز هم سکوت نخواهند کرد. عاشقهایی مثل شهید محسن خزایی از این جنس آدمها بودند. دریغ که رفتند و امید که راهشان ادامه داشته باشد.
خبرنگاری در همه جای دنیا مشکلات و مصائب خودش را دارد، اما خبرنگاری در حوزه جنگ و مناطق بحرانی، اساسا شکل دیگری دارد که شبیه هیچ حرفه دیگری نیست. اینکه بخواهید در حوزه جنگ، بهعنوان یک رابط خبری اوضاع را برای مخاطب گزارش کنید، مشقات و دردسرهایی دارد که تنها خبرنگاران و گزارشگران این حوزه از آن مطلع هستند. خطراتی که ممکن است گاه به قیمت جان گزارشگر و خبرنگار تمام شود. حوادث منطقه و جنگهای کشورهای سوریه و عراق نمونه خوبی است تا اندازه توانایی گزارشگران و خبرنگاران حوزه جنگ آشکار شود که در این میان واحدمرکزی خبر و مرکز بسیج رسانه ملی با تولید آثار مختلف و جذاب توانستهاند نقش بسزایی در تولید گزارشهای اینچنینی داشته باشند. صداوسیما توانسته است با کمترین امکانات و تکیه بر توانایی نیروهای متعهد و کارآمدش در میادین جنگ یکه تنه به جنگ بنگاههای خبرپراکنی و دروغپردازی رسانههای غربی برود. گرچه واقعیت این است که ما برای پرداختن به این موضوع شهدای گرانقدری هم تقدیم کردهایم.
شمایل جنگ واقعی در قاب دوربین
حمید یادروج یکی از خبرنگاران جوانی است که چندی پیش برای تهیه گزارش تصویری به سوریه رفته بود. وقتی از شرایط تهیه خبر در آنجا از او پرسیدیم میگوید: حرف زدن درباره شرایط آنجا خیلی راحت است اینکه پای تلویزیون بنشینیم و یک گزارش واقعی از منطقه جنگی با چاشنی موسیقی و افکتهای هنری ببینیم و احساساتمان برانگیخته شود با اینکه با پاهای خودمان روی زمین آنجا بایستیم و با گوشهایمان صدای شلیکها را بشنویم از زمین تا آسمان تفاوت دارد.
وی ادامه میدهد: شاید با دیدن تصاویر تلویزیونی همه دوست داشته باشند به آن مناطق بروند، اما وقتی پای یک حرکت واقعی به میان میآید تصمیمگیری سخت میشود. جنس آدمهایی که برای تهیه خبر، گزارش، مستندسازی، عکاسی و هرگونه تصویرسازی به آنجا میروند و عاشقانه میمانند و کار میکنند واقعا متفاوت است.
دبیر نخستین دوره جشنواره شهدای حرم تصریح میکند: لحظههای حضور در آن مناطق را نمیتوان توصیف کرد، اینکه هرلحظه به این فکر میکنی که ممکن است تا چند دقیقه دیگر زنده نباشی، اینکه حتی نتوانی همین گزارش در حال ضبط را به پایان برسانی و دغدغههایی از این قبیل، بخش کوچکی از ذهن آدم را درگیر میکند و بخش بزرگتر به سمت خانوادههایمان میرود .
وی در ادامه میگوید: شاید برای خود ما اصلا مهم نباشد که در راه ثبت حقیقت کشته شویم اما فکر اینکه بعد از ما چه اتفاقی برای خانوادهمان میافتد، حقیقتا دل کندن را سخت میکند و ذهن انسان را در برزخ سختی میاندازد. خانوادههای ما لحظه لحظه حضور ما در مناطق جنگی را با اضطراب و دلهره میگذرانند و گوش به زنگ هر خبر و انفجار و اتفاقی در محل ماموریت ما هستند و در کنار همه این نگرانیها گاهی چند روز ارتباط تلفنی و اینترنتیشان قطع میشود.
یادروج میافزاید: نمونههای بدیع و جانسوزی از فیلمهای خداحافظی مدافعان حرم با خانوادههایشان داریم که نشان میدهد دل کندن برای آن انسانهای دریا دل هم واقعا سخت است و همین سختی است که به بسیاری از خبرنگاران یا مستندسازان اجازه رفتن به مناطق خطرناک را نمیدهد و انسانهای عاشق و اهل دل میخواهد.
او میگوید: از آنجایی که اهالی خبر، اهل کنکاش و در جستوجوی حقیقت هستند، واقعیاتی هست که آنها را به آنجا میکشاند و حقیقتا چه چیزی لذتبخشتر و در عین حال تلختر از اینکه به عنوان خبرنگار بروی و نابینا شوی، به عنوان خبرنگار بروی و فلج شوی یا در شیرینترین حالت مانند شهید خزایی عزیز آسمانی شوی.
وی خاطرنشان میکند: در سوریه جادههایی بود که مجبور بودیم با حداکثر سرعت بسیار بالا عبور کنیم تا طعمه داعش نشویم و اینکه در آن لحظهها چه فکرهایی از سر آدم میگذرد واقعا توصیف کردنی نیست. بخصوص اینکه آنجا برای معرفی ایرانیها چه خبرنگار و چه افراد عادی، جایزه چند هزار دلاری تعیین کردهاند و اینکه چنین رقمی خیلیها را وسوسه میکند.
از او میپرسیم چرا با وجود چنین شرایطی به مناطق جنگی میرود، میگوید: با همه توصیفاتی که کردم اگر همین الان بگویند باید بروی به سوریه یا هر منطقه دیگری، لحظهای درنگ نمیکنم چون مطمئنم با ساخت حتی یک فریم تصویر میتوانی صدای حقیقت را به گوش جهان برسانی و بسیار تاثیرگذار باشی و شاید بخش هرچند کوچکی از سرنوشت یک ملت را تغییر دهی، به طوری که حتی الان داعش به عنوان نماد تحجر و عقبماندگی به قدرت بیبدیل تصویر پی برده و از ابزارهای سمعی و بصری برای رسیدن به اهدافش و ایجاد رعب و وحشت در جامعه نهایت بهره را میبرد. پس به هیچ دلیل جایز نیست ما دست روی دست بگذاریم و از ترس جانمان به آن مناطق نرویم و کاری نکنیم.
اشک همهمان درآمده بود
از محمد عرفانی، خبرنگار حوزه جنگ هم درباره آن زیارت ناطلبیده سوال کردیم و او با هیجان وصفناپذیری میگوید: باورنکردنی بود در آن روز شهید محمودرضا بیضایی از داوطلبان مدافع حرم، پرچم یا ابوالفضل را به جای پرچم النصره در نقاط تصرف شده بالا برد. وقتی به خیابانی که به علت ناامنی دو سال نمیتوانستیم رد شویم رسیدیم، همه با هم رو به روی حرم حضرت زینب سلام دادیم. اشک همهمان درآمده بود.
وی ادامه میدهد: برای ما خبرنگارانی که در آن شرایط سخت و خطرناک گزارش تهیه کردیم وقتی به تهران برمیگردیم و در شرایط آرام با دوربین و صدا و تجهیزات کار میکنیم تازه قدر عافیت را میدانیم و باورمان نمیشود از آن مهلکهها جان سالم به در بردهایم و چه شد که خدا چنین توفیق خدمتی نصیبمان کرده بود.
همسر شهید خزایی: برای تسلای دل خودم میگفتم مواظب خودت باش
وقتی دیدیم با هرکس صحبت میکنیم از شهید محسن خزایی میگوید حیفمان آمد راز این صلابت و صبوری را از همسر او نپرسیم . مریم رخشانی در هفتمین روز درگذشت این شهید ستودنی با رویی باز پاسخگوی ما شد. او در حکایت راز این صبوری و توصیه به خانوادههای همکاران میگوید: خانوادههای دیگر خبرنگاران عزیزی که در مناطق جنگی خدمت میکنند باید ایمان و اعتقاد خودشان را تا حد زیادی محکم کنند و با عشق فراوانی، معنی این شغل و خدمت مقدس را بفهمند تا راحتتر باور کنند و بپذیرند که مرگ از رگ گردن به انسان نزدیکتر است.
وی میافزاید: مرگ برای هر کس در هر لحظهای ممکن است اتفاق بیفتد و ممکن است من نوعی در یک تصادف رانندگی بمیرم و سعادتمندانی مانند محسن در راه حفظ حرمت حضرت زینب(س) به شهادت برسند.
همسر شهید خزایی در پاسخ به پرسش ما مبنی براینکه در این همه سال هیچ وقت مانع رفتن همسرتان به این مناطق نشدید یا حتی وسوسه نشدید کمی به این زندگی وابسته ترشکنید تا از رفتن منصرف شود، میگوید: در تمام این سالها هرگز این اتفاق نیفتاد و حتی یکبار هم از شغلش گلایهای نکردم و اگر هم دوستان و آشنایان میترسیدند و مضطرب میشدند، من به آنها آرامش میدادم.
وی در پایان خاطرنشان میکند: من واقعیت شهادت را به عنوان سرانجام شغل همسرم کاملا پذیرفته بودم و گاهی ـ فقط گاهی ـ برای تسکین و خوش کردن دل خودم وقتی میرفت یا تماسی میگرفت به او میگفتم فقط به خاطر بچهها کمی مواظب خودت باش.
شهید محسن خزایی که هنگام شهادت فقط 44 سال داشت و دو فرزند پسر و یک دختر سه ساله از خود به یادگار گذاشت.
مادر داغدیده این مدافع و خبرنگار جوان هم در جواب این سوال که با واقعه شهادت فرزندش چگونه کنار آمده است، با طمانینه میگوید: امانت خدا بود، خودش داده بود و خودش هم در بهترین راه و به بهترین شکل پس گرفت.
وی میافزاید: امتحان با فرزند یکی از سختترین امتحانات الهی است و هنوز نمیدانم خداوند چه نیرویی در من دیده که اینقدر به من عنایت کرده و این امتحان سخت را گرفته است، ولی در هر صورت جز با توکل به خدا و صبوری و یادآوری مصیبتهای فرزندان ائمه و عاشورا کاری از دستم برنمیآید.