آورده اند که در گذشته های دور قاطرپِتلی ها را آموزش داده بودند که قاطرهایشان را به گونه ای نطفه گیری کنند تا در مواقع خرتوخر شدن، خربَگ هایشان گشوده و از زخمه بر رخ دلدار کشیدن جلوگیری شود. قاطرهای آبادی هم هرکدام یکی دو کرور گران تر از دیگر قاطر ها به فروش می رفتند به بهانه آنکه خربَگ دارند و...
آورده اند که در گذشته های دور قاطرپِتلی ها را آموزش داده بودند که قاطرهایشان را به گونه ای نطفه گیری کنند تا در مواقع خرتوخر شدن، خربَگ هایشان گشوده و از زخمه بر رخ دلدار کشیدن جلوگیری شود.
قاطرهای آبادی هم هرکدام یکی دو کرور گران تر از دیگر قاطر ها به فروش می رفتند به بهانه آنکه خربَگ دارند و وقتی خرتوخر شوند، خطری کسی را تهدید نمی کند و مهمتر از آن این که قاطرپتلی های آبادی مدعی بودند " هیشکی مثِ مو نمی تونه قاطرِ خربَگ دار نطفه گیری کنه! "
اما روزی که نم بارانی در آبادی زده و مه غلیظی همه جا را فرا گرفته بود، بوی دود چوب سوخته از هر سوی آبادی به مشام می رسید و سفیدی یک فصل سرد، بدون هر بهانه ای در فضا می پیچید، در این هوای سرد و یخبندان زمستانی، کمی از آب باران زیر شیب گذر پهلوون شَمَل جمع شد و از سردی زیاد در چشم به هم زدنی یخ زد.
بیچاره قاطرچی ها هم از همه جا بی خبر، قاطرهاشون را راهی کردند تا از شیب این گذر، خودشون را به آبادی های بالا دست برسانند که چشمتان روز بد نبیند، یهو قاطر اولی پایش روی یخ ها لیز خورد و عَر و عَری کرد و خودش و سوارش را محکم به زمین کوبید و چیزی نگذشت که قاطر دومی، سومی و چهارمی تا به 50 رسید و یکی دو نفر از اهالی آبادی هم زیر دست و پای این قاطرهای بیچاره جان به جان آفرین تسلیم کردند.
هر کسی یک چیزی می گفت و برخی تقصیر را به گردن مه آلود بودن هوا می انداختند و برخی هم به آب بارانی که زیر شیب گذر پهلوون شَمَل جمع شده بود بد و بیراه می گفتند، تا این که سید کمال گَزمه چی که مسئولیت منظم کردن عبور و مرور قاطرهای کل آبادی ها را بر عهده داشت و از صبح تا غروب یه سوت می انداخت گردنش و هی سوت می کشید تا قاطرها و قاطرچی ها از راه به بیراهه نروند، صدایش را روی سرش گذاشت و خطاب به دوتا قاطرپِتلی های آبادی گفت: "شما شرمتون نمی شه کُرور کُرور پول اضافه برای خربَگ از خریدار قاطر هاتون گرفتید، اما حالا تو این خر تو خری، حتی یه خربَگ هم باز نشد؟"
اینجا بود که یکی از این قاطرپِتلی ها تا دید اوضاع داره قاراش میش می شه، حالت مظلومانه ای به خودش گرفت و صداش را نازک کرد و با کلی ناز و کرشمه گفت: " ما درست نطفه کشیدیم، فقط قاطرچی ها بلند نبودند از چه زاویه ای خر تو خر بشوند تا خربَگ هاشون باز بشه!! "
در این حین، مرغی که خانم باجی توی ماهی تابه انداخته بود تا سرخ بشه، یه لحظه بلند شد، لبخندی زد و به افتخار این توجیه دو تا تخم دو زرده گذاشت و دوباره آروم و بی صدا توی روغن داغ لم داد....
رضا صالحی