وقتی که ابراهیم خلیل الله فرزند خود را به قربانگاه می برد گویا تمامیّت وجدان بشر را به چالشی نفس گیر فرا می خواند. از دیر باز بسیاری بوده اند که در سقم و صحّت اینگونه باورهای مذهبی تشکیک کرده اند و معتقدند تضاد در متن و بطن این باورها جاریست. لذا از طرح چنین بحثی عبور می کنم و به لحاظ ماهوی و نه...
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی همراز، فرزند به لحاظ معنایی نمادی ازعینیت بخشی به منتهای آمال بشر یعنی عشق به جاودانگیست. چرا که از حضور فرزندی برنا و تندرست و سلیم می توان بقا و دوام والد را احصاء کرد. گویی فرزندمان تکرار من و شما است. و اگر چه مرگ ما را خواه ناخواه در آغوش می گیرد اما به گونه ای محسوس و انکار ناشدنی وجود لااقل یک فرزند حس جاودانگی را القا می کند.گویا حقیقت دارد که حتی با وجود مرگ محتوم و چاره ناپذیر، باز هم هر پدر و مادری پس از مرگش به حیاتی ماهوی در عالم فیزیکی ادامه می دهد. اما اینبار در قد و قامت و شمایل موجودی به نام فرزند.
از این منظر، قربانی کردن این نماد جاودانگی آن هم بدست خود، آنقدر خشن و عجیب است که تنها با نگاهی ماورایی و بسیار بسیار بزرگ اندیشی قابل توجیه است. ابراهیم به کدام درجه از انسانیت می رسد که تیغ بر گلوی خودِ خودش می نهد؟ و کدام مرتبه از پاکبازی پدری را به چنین اخلاصی در برابر معبودش ارتقا داده است؟ در اساس سئوال این است این همه سرنهادن به اوامر پروردگارش چه دستاوردی برای جامعه بشری دارد؟ چرا باید با قربانی کردن فرزند عزیزش امتحان شود؟ و نه با راه دیگر؟
این واقعه در مقدم تمام ادیان رسمی (ادیان ابراهیمی) دنیا رخ داده است.
همان ادیانی که امروزه به دام منحرف ترین خوانش ها گرفتار آمده و از جوهره خویش بدورند.
گویا پیش از آنکه مفهوم دین چنان نمود پیشرفته و منسجمی پیدا کند، پروردگار پیام اصلی و بنیادین را در همان گام نخست القا کرده است.گویا می داند که نیمه تیره و تار آدمی خودخواهی را الزام می کند و چه موسی(ع) و چه عیسی(ع) و چه محمد(ص) و ....هر آنچه از نیکی و پاکی القا کنند باز هم باید آب از خود چاه بجوشد!
باید آدمی بدرون خویش برگردد و در نهایت تکلیف خودش را با خودش روشن کند.
اگر این ماجرا را مبداء بگیریم آنگاه درمی یابیم حتی به فرض که این واقعه داستان باشد، اما بسیار بسیار هوشمندانه و ظریف روایت و پرداخت شده است. بیایید امروز بشر را با هزاران هزار سال فاصله زمانی از آن روایت ِ مبداء رصد کنیم. در سطح کلان و جهانی، دین دیگر دستورالعملی برای فراهم آوری زیستی بهتر و سلوکی انسانی تر نیست. در دنیایی که پدیده اول آن داعش و طالبانیسم است که درنده خویانه سر می برند و نه تنها به مرگی ناعادلانه بلکه به سوزاندن و مثله کردن و سر بریدن شهره شده اند و در دنیایی که نه فقط دین بلکه علم و ورزش و هنر و سیاست و انتخابات وحتی ازدواج و عشق مجالی برآوردن منافع کاسب کارانه و طمع ورزانه انسان هاست، در چنین فضایی حقانیت داستان ابراهیم(ع) و اسماعیل(ع) و آنچه در آن بزنگاه بر او گذشت بیشتر مطرح می شود. در سطح روابط فردی و اجتماعی که هر کدام از ما انباشته ای از مشاهدات مدلل و مستند دال بر گرفتاری در دام طمع و خشم و کینه داریم و البته در آمار مبتلایان هم موجودیم!
اینجاست که بجای آنکه ساده لوحانه و با خودفریبی تمام سعی بی حاصلی در اثبات باطل بودن همه و محق بودن خودمان داشته باشیم، بهتر نیست شجاعانه و شریف ، آن خودِ خودمان را به چالش بکشیم؟ بهتر نیست با پذیرش بیماری های رفتاری و فکری و حتی بیماری های مزمن و حاد ایدئولوژیک خودمان به موجودیت انسانیمان احترام واقعی تری بگذاریم و بپذیریم همانگونه که ابراهیم نبی(ع) برای رسیدن به مرتبه کمال انسانی در حرکتی نمادین تیغ بر گلوی خودِ خودش کشید و در اصل از بیش بودگی خود صرف نظر کرد ، بهتر است همه خود خدا پنداران و خود محور بینان از خواسته های مخربشان کوتاه بیایند.
ابراهیم برگلوی فرزند برنا و پاکیزه سیرت خود در واقعِ امر؛ بر بودنِ شریف و محقانه و طبیعی خود تیغ کشید. چرا تیغ نهادن بر گلوی منویات هرزه و نامشروع زورمندان که ماحصل اتفاق با همه پلیدی ها است برای آنان گران است؟
جالب اینکه تمام ادیان فراگیر و همیشه در تکانشِ امروزه دنیا در زمره ادیان ابراهیمی هستند! دنیا عرصه آزمونِ الهیست. آدمیزاد هم که همان آدم است که هست .شرایط آزمون مهیاست. پس کجاست خنجر و قلب و ایمان ابراهیم؟
یادداشت از مرجان حسینی