در بازمانده ی جنگل هیرکانی تیلاکنار که قدم می زنی، شرمنده از ایرانی بودن خود می شوی، اگر اندک وجدانی برایت مانده باشد. گویا بستر وجودی ما ایرانی ها از مهر خالی و جور را برجای آن نشانده ایم. "الناس علی دین ملوکهم"
محال است که اشک نریزی بر ماتم درختان، اینجا شهر متل قو است شهری که نخستین شهردار بانو در ایران را تجربه کرده است، استان مازندران و جنگل هیرکانی. جنگلهایی بس ارزشمند که گنجینه ای از میراث کهن زمین محسوب می شوند. این جنگل،صدها گونه ی جانوری و گیاهی را بیش از 40 میلیون سال است که پاس داشته ، اما اینک ناتوان تر از دفاع از خود شده است در سایه ی بی وفایی مردم ایران. شاید با خود می گوید اگر در عهدنامه ی گلستان و ترکمانچای من هم حراج شده بودم از مام ایران، اکنون حال و روزی بهتر داشتم. باید دست بر پیکر درخت کهن سال که می گذاری، فریاد "هل من ناصر" بند بند بدنت را می لرزاند اگر وجدان باشد، می شنوی. شاید در نگاه نخست، بیننده متوجه بیداد به میراث ایران نشود، حق هم دار، فروشگاه های پر زرق و برق، کاخهای ساخته شده از بیداد، به طور کلی نمایی و ویترینی که با آرمانهای 57 فرسنگها فاصله دارد. امروزه در کشورهای توسعه یافته مفهوم توسعه با زیست بوم و حفظ آن گره خورده است اما کشورهای توسعه نیافته از این فرهنگ بیگانه هستند. اینک ما مرده ایم که درختان مرگ را تجربه کرده اند. از یاد برده ایم که دیگران کاشتند، از یاد برده ایم که سرور کاینات فرمود، شکسته شدن شاخه ی درخت، همانند شکسته شدن بال فرشته است. آیا تنها زبان بر راستی و دین می گردانیم واین گنج سپهری را خوار می داریم.
آتش قلیان ها نفس این میراث فرتوت را به شماره انداخته است و جای جای بدنش از بی مهری ما تاول تاول شده است. آیا دادگاه ی هست که داد جنگل تیلاکنار و جنگلهای هیرکانی را بازستاند. نکند که جنگل خواران و ویلا نشینان، دوستان را به طلا قسم داده اند.
در نظر داشته باشیم که این میراث کهن، اگر خردورز باشیم می تواند به ساغری پر مهر از می اقتصاد پویای گردشگری مبدل گردد، چنانچه جمهوری آذربایجان چنین کرده است. اگر هنگامی که به بهانه ی اشتغال، به باغ مرکبات تبدیل شود، چشمان بیدار و دستان نیرومند را سد راه خود ببینیم، دیگر باغ ها به کشت زار برنج و سپس به زقوم ویلا بدل نخواهد شد. گویا کلید خرد گم شده است و اهریمن آز قفل هایی گران بر وجدان ها زده است. ریشه های این درختان میلیونها سال خاک ایران ویچ را در پنجه ی تدبیر خویش پاسداشت. امروز به هر کجای تیلا کنار که بروی پلاستیک و فلز و انواع زباله را می توانی ببینی. این دیگر به طور مستقیم به دولت مرتبط نیست، از فرهنگ ما ناشی می شود. فرهنگی که " فرّ" آن به یغما رفته و " هنگ" کرده است . شاید نخستین پرسش ما در برزخ، از میراث زمین باشد، شاید عمده شاکی ما، خود زمین باشد. آن زمان بی شک، سرافکنده ایم. بیایید آنگونه زیست بوم خود را پاس داریم تا فرزندانمان صدای پر مهر بلبل ها را در جنگل هیرکانی بشنوند و این بیگمان بهترین و درخورترین فاتحه برای روح ما خواهد بود.
آهای مردم ایران، شمال نشینان، سلمان شهر نشینان، خواهش میکنم پاسبان این گنج باشید. این یعنی بصیرت ، این یعنی قله ی عزت، جز این نیست.
دکتر بابک سپهریان نسب عضو هیات علمی دانشگاه آزاد