بالاخره قرعه شانس به نام نصف جهان افتاد و اصفهانی ها قرار است چشمشان به جمال آیت الله رئیسی روشن شود و به رسم دیرین و بر اساس فرهنگ اصیل میهمان نوازی، خاک پای میهمان عزیز را طوطیای چشم کنند که میهمان عزیز است همچو نفس... اما افسوس و صد افسوس که میزبان را دیگر نه حوصله ای مانده و نه توانی برای سفره...
بالاخره قرعه شانس به نام نصف جهان افتاد و اصفهانی ها قرار است چشمشان به جمال آیت الله رئیسی روشن شود و به رسم دیرین و بر اساس فرهنگ اصیل میهمان نوازی، خاک پای میهمان عزیز را طوطیای چشم کنند که میهمان عزیز است همچو نفس...
اما افسوس و صد افسوس که میزبان را دیگر نه حوصله ای مانده و نه توانی برای سفره قلمکار پهن کردن و نه پایی برای آب و جارو کردن حیاط و هندوانه در حوض انداختن...
میزبان، گوشه ای از خانه قدیمی خود سر در گریبان فروبرده و در انبوهی از درد و ناخوشی خزیده تا ببیند در غروب کدام یک از روزهای پیش رو ملک الموت بر بالینش طلوع می کند؟
این آینده سیاه عروس شهرهای ایران را از فرو رفتگی های مکرر و متعدد تن رنجورش از فرط تشنگی می توان حدس زد...
و حالا ابراهیمی به بالینش می آید که اگر دم مسیحائی نداشته باشد، آمدنش جز تکرار مکررات و رفتار عادت گونه گذشتگان، عایدی دیگری برای این تن فرتوت و تشنه بر جا نخواهد گذاشت...
میزبانِ هزار زخم ایران این روزها دیگر حوصله میهمان بازی ندارد.
اما او هنوز امیدوار است تا طبیبی با نوش دارویی به بالینش بیاید که سهم مسلم اوست و تریاقی در کامش فرو ریزد به امید بهبودی که حق بلا منازع اوست...
آقای رئیسی، بدون تلکف بگوئم...
از بس پشت خودرو مسئولان دویدیم، پایمان آبله بست و دستمان ترک خورد...
دیگر نه پایی برای دویدن داریم و نه حنجره ای برای فریاد زدن" دسته گل محمدی- به شهر ما خوش آمدی..."
آقای رئیسی ، آب می خواهیم!
حتی به کمتر از سهم شرعی و عقلی و قانونی و عرفی خودمان هم راضی شده ایم، فقط به جرعه ای که کام تفدیده امان را تر کنیم...
آقای رئیسی، چشم به آسمان دوخته بودیم که دستی زمینی دَلو به رودخانه امان انداخت و برد هر آنچه را نباید...
و حالا یاد گرفته ایم یک چشممان به آسمان باشد و چشم دیگرمان پاسبانِ تنِ رنجور و درد کشیده و مال و جان باخته رود و در همین مکتبی که این را آموختیم، ملا باجی روزگار یادمان داد تا دیگر پشت ماشین هیچ مسئولی ندویم...
دیگر پشت ماشینی نمی دویم، بلکه جلوی ماشین می ایستیم و همچون ماهی در حال استسقاء، لب از هم می گشائیم و می گوئیم:
به پیش فیض تو زآن آمدم به استسقاء
که وارهانی از این خشکسال تیمارم
(خاقانی)
آقای رئیسی، شاید آمار آن هایی که به طلب آب به پیشوازتان می آیند، به نسبت آن هایی که یکی دو سال پیش به استقبالتان آمدند، کمی کمتر باشد، چرا که عده ای از آن ها از شرمساری اهل وعیال، به عفریت خودکشی روی آوردند و عده ای دیگر هم که برای امرار معاش کلیه اشان را فروخته بودند، در بالین اهتزارند و یا در باغی مصفا و سرسبز به نام "باغ رضوان" آرمیده اند...
آقای رئیسی، مشتاق دیدارتان هستیم، ولی اگر نمی توانید 30 میلیون متر مکعب حق آبه محیط زیست و تالاب را که مصوبه پیشین دارد را جاری کنید، بگذارید شما را از همان قاب شیشه ای رسانه ملی ببینیم.
آقای رئیسی مشتاق دیدارتان هستیم، ولی اگر نمی توانید حق آبه کشاورزان اصفهانی که برخی از آن ها در کابین زنانشان است را عادلانه تقسیم کنید، زحمت راه به خود ندهید، اصفهانی ها شما را زیاد دیده اند، مخصوصا شب های ششم ماه محرم، در هیئت رزمندگان، در مسجد امام (ره) که روی منبراز لزوم گرفتن حق حرف می زدید.
آقای رئیسی، می دانیم که می دانید، باز و بسته شدن رودخانه برای کشاورزان غیر از ضرر چیزی نداشته، باز می شود به نام کشاورز و جاری می شود به کام دیگران و دوباره بسته می شود تا شاید از گل آلودی آبش یکی دو شاه ماهی سیاسی هم صید شود، و حالا انبوهی از غمو درد و فقر کشاورزان همراه با خسارت کِشت تشنده امسالشان...
آقای رئیسی مشتاق دیدارتان هستیم، ولی اگر خبر امیدوارکننده و عملیاتی برای پدری که تمام سرمایه اش را درون یک تابوت چوبی گذاشت و تا گلزار شهدا بدرقه کرد و زخم بر جگرش افتاد، ندارید، چه کاری است که بیایید به نصف جهان؟
آقای رئیسی، اصفهانی ها دیگر دنبال ماشین هیچ مسئولی نمی دوند، شاید کاری که باید سال ها پیش می کردند تا امروز احساس نکنند با وعده های پوچ و تو خالی قبلی ها، غرور و عزت اشان لکه دار شده است.
در این دیار، چشمان مردان و زنان اصفهانی آنقدر خشک شده که از جاری ساختن قطره اشکی هم عاجز است، دستانشان آنقدر ترک خورده که نوازش های پدرانه اشان روی سر و صورت فرزندانشان هم زخم می زند، پس اگر نمی توانید حق اشان را به آن ها برگردانید، می گوئیم: " ابراهیم تو را از دور سلام" و تو هم بگو : "اصفهانی تو را از دور علیک".../ انتهای پیام
به قلم رضا صالحی پژوه