يكشنبه 4 آذر 1403, Sunday 24 November 2024, مصادف با 22 جمادی‌الاول 1446
از پنجره همراز به نصف جهان نگاه کنید...
کد خبر: 2654
منتشر شده در سه شنبه, 17 فروردين 1395 11:17
تعداد دیدگاه: 0

خوش سلیقه است. چشم می‌گرداند و با ظرافت و لطافتی خاص، انتخاب می‌کند. چه انتخاب‌هایی. آدم انگشت به دهان می‌ماند. گاهی دست می‌گذارد روی مادر مهربان خانواده؛ چشم و چراغ، عزیز دل. گاه، ستون خانه را گلچین می‌کند؛ پدر، نور، دلگرمی. بعضی وقت‌ها به پدر و مادر می‌فهماند که می‌تواند دست بچه‌های‌شان را...

خوش سلیقه است. چشم می‌گرداند و با ظرافت و لطافتی خاص، انتخاب می‌کند. چه انتخاب‌هایی. آدم انگشت به دهان می‌ماند. گاهی دست می‌گذارد روی مادر مهربان خانواده؛ چشم و چراغ، عزیز دل. گاه، ستون خانه را گلچین می‌کند؛ پدر، نور، دلگرمی. بعضی وقت‌ها به پدر و مادر می‌فهماند که می‌تواند دست بچه‌های‌شان را بگیرند و با خود ببرند و هیچ کاری هم نمی‌توانند بکنند؛ این، یعنی علاوه بر خوش سلیقگی، خیلی هم قدرتمند است. قدرتش را هم خوب نشان می‌دهد. جلاد خوش سلیقه؛ شاید این نام بیشتر از هر اسم دیگری برازنده‌اش باشد. گاهی هوس می‌کند اوج سلیقه و خوش پسندی‌اش را به رخ بکشد. یکراست می‌رود سراغ استاد آواز. مرغ سحر ناله سر می‌دهد. نه فقط سحر، که از شب تا صبح، از صبح تا شب. به دلش چنگ می‌زنند انگار. استاد باید بماند. دعا برای همین وقت‌هاست دیگر. دعا می‌کنیم. پای قسمت و تقدیر را وسط می‌کشیم و سکوت.

یادمان می‌آید که جلاد خوش سلیقه، حمید سمندریان را هم برد. او را برد به ملاقات بانوی سالخورده. چه کرد سمندریان با نمایشنامه «دورنمارت» روی صحنه. آنوقت که آقای «ایل» سیگار آخر را می‌کشید و خوب می‌دانست که فرجامش مرگ است. مرگ؛ تلخ و سیاه و نه شبیه کفش‌های زرد توی نمایشنامه که پای همه اهالی شهر بود.
هما هم رفت. چندی بعد. زن و شوهر خوب به هم می‌آمدند. حتی در شیوه مرگ. هما روستا را یادتان هست؟ آنجا که پا به پای برادر مجروح، گریه کرد تا بینایی و بعد قطره قطره آب شد از شنیدن خبر سرطان برادر و بعد هم مرگ. ایرج کریمی هم بود. فیلم «از کنار هم می‌گذریم» و زن‌هایی که از مردی مرده حرف می‌زدند که شوهر هر دو بوده و احتمالاً عشق یکی یا هر دو و عاشق یکی، یا... بگذریم.
حالا ایرج کریمی هم مرده. او هم انتخاب هوشمندانه‌ای بود برای قاتل خوش سلیقه. حیف که دیگر هیچ فیلمی نمی‌سازد. هیچ وقت. تمام شد. مرغ سحر ناله می‌کند. دلش شور می‌زند برای استاد آواز و عباس سینمای ایران که می‌گویند حالش خوب نیست و آدم چه حالش خوب نیست وقتی می‌شنود خبر را. کاش شایعه باشد. دروغ سیزده. کاش همیشه این جور خبرها شایعه باشد. آنقدر دروغ که آدم اصلاً ناصر حجازی را در هیبتی دیگر جز قامت راست و موهای پرپشت و خوش حالت باور نکند. اسطوره آبی‌ها هم انتخاب خوبی بود. مرغ سحر باز صدای ناله‌اش بلند می‌شود. تحمل شنیدن خبرهای بد را ندارد آن هم پشت سر هم. اینقدر نزدیک و بی‌فاصله. آدم مگر چقدر توان دارد؟! هنوز با یک خبر کنار نیامده که خبر دیگر را می‌شنود. خبر پشت خبر. سرطان پشت سرطان. سونامی سرطان. همه‌گیری سرطان. حالا اسمش هرچه می‌خواهد باشد. لوسمی، سرطان، کنسر، جلاد، قاتل...
آدم تنش می‌لرزد از این همه خبر بد. طرف تا دیروز کنارت نشسته بوده. می‌گفته و می‌خندیده و امروز ناگهان می‌شنوی که سرطان دارد. حالا بماند که چه پروسه طولانی و طاقت فرسایی را باید طی کند. شیمی درمانی، پرتو درمانی، داروهای جورواجور و دردهایی که در ذهن و روح بیمار و اطرافیانش می‌نشیند. می‌نشیند و به این راحتی‌ها عزم رفتن نمی‌کند. میهمان ناخوانده. ناظر روزهای پریشانی.
پریشانی را می‌شود از نگاه‌های‌شان خواند. سلول به سلول پخش می‌شود. مرغ سحر پلک روی هم نمی‌گذارد. آدم باید دل سنگ داشته باشد که این چیزها را ببیند و خم به ابرو نیاورد. خم بیاورد چه می‌شود؟! هیچ. درد روی درد. مادرها دعا می‌خوانند و دور سر بچه‌ها فوت می‌کنند. بچه‌های کوچک با موهای از ته تراشیده، چشم‌های بیمار و صورت‌های بی‌رنگ؛ نوار سبز بسته به مچ کوچک. آرزوی شفا از طرف ملاقات کنندگان که در دلشان رخت می‌شویند انگار. جایی، در فیلمی شنیده بودم که «مرگ مثل قطاری است که ناگهان وسط خیابانی شلوغ ظاهر می‌شود و تو خوشحالی که به تو نخورده است.» سرطان را هم شاید بتوان به همان قطار تشبیه کرد با این تفاوت که دم به دم وسط خیابان ظاهر می‌شود و هربار خدا را شکر می‌کنی که به تو و عزیزانت نخورده اما هیچ تضمینی هم نیست دفعه بعد که ظاهر شد، باز شانس با تو یار باشد. درست مثل سطرهای ننوشته یک کتاب که هنوز نمی‌دانی قرار است چگونه باشد. تلخ یا خوش. بگذار اصلاً فکرش را نکنیم. فکرمان نرود پی عزیزانی که رفته‌اند یا درگیر بیماری‌اند. فکر آنهایی را هم که قرار است درگیر شوند، نکنیم. مرغ سحر ناله نکن. بگذار دلت سخت شود. این درد انگار بدجوری بساطش را دور و برمان پهن کرده است./

نوشتن دیدگاه