پیرمرد چانه اش را روی عصای چوبی و رنگ و رو رفته اش گذاشته بود و چشمانش نگران و مضطرب به دنبال آینده نا معلومی به افق خیره و مبهوت شده و هر از چندی آهی بلند از سینه می کشید. شلوار قهوه ای سوخته مرتب و اتو کشیده ، پیراهن سفید نصفه آستین و کفش های مشکی واکس خورده و مرتبی داشت که نشان می داد نباید...
پیرمرد چانه اش را روی عصای چوبی و رنگ و رو رفته اش گذاشته بود و چشمانش نگران و مضطرب به دنبال آینده نا معلومی به افق خیره و مبهوت شده و هر از چندی آهی بلند از سینه می کشید.
شلوار قهوه ای سوخته مرتب و اتو کشیده ، پیراهن سفید نصفه آستین و کفش های مشکی واکس خورده و مرتبی داشت که نشان می داد نباید خیلی هم فقیر باشد، اما نوع نگاهش و آه هایی که می کشید از غم بزرگی خبر می داد که ما را در یک صبح تابستانی در پارکی در وسط شهر کنار وی نشاند تا دقایقی با هم گپ و گفتی داشته باشیم.
آنچه می خوانید نتیجه این گپ و گفت تقریبا 20 دقیقه ای با کارمند دیروز کارخانه ذوب آهن و پدربزرگ خجالت زده این روز های شهرمان است...
پدرجان ظاهرا خیلی نگران به نظر می رسید، اتفاقی افتاده است؟
خب اتفاق که حتما نباید حادثه ای مانند تصادف یا دعوا و زد و خورد و این چیزها باشد،می تواند خجالت یک پدر از همسر و فرزندان و نوه هایش باشد، می تواند خارج شدن مرد یک خانواده از خانه برای ندیدن گرسنگی اهل خانه اش باشد!
گرسنگی؟ به شما نمی آید مشکل گرسنگی داشته باشید!
بله ، مشکل شما این است که فکر می کنید هر کس لباس پاره پوشید و در خیابان دستش را جلوی هر کسی دراز کرد این فقیر است و گرسنه ، اما نمی دانید خیلی از شهروندان دیگر هم هستند که مشکل دارند،هرچند حاضر نیستند دستشان را جلوی کسی دراز کنند و بدتر از آن ، این روز ها در همین شهر انسان هایی هستند که به اندازه خودشان دارند، اما دولت آن را نمی دهد تا از آن استفاده کنند.
می شود کمی بیشتر توضیح دهید؟
بله، من بازنشسته شرکت ذوب آهن هستم، آن روزهایی که کارخانه تازه راه اندازی شده بود ما در این مجموعه استخدام شدیم، سال های اول دهه 50 بود که خوشحال بودیم یک شغل ثابت داریم، تمام سختی های آن روزها از قبیل رفت و آمد به کارخانه با توجه به طولانی بودن مسیر ، شب نخوابیدن ها ، گرمای زیاد کنار کوره بلند و مهم تر از همه خطرات آن را تحمل کردیم که یک شغل داشته باشیم و در دوران کهولت از مزایای بازنشستگی آن استفاده کنیم.
اما حالا حقوق بازنشستگی ما را نمی دهند و همین امر باعث شده که شرایط زندگی من و بسیاری از بازنشستگان صندوق فولاد با مشکل جدی مواجه شود.
حدود چند روز است حقوق دریافت نکرده اید؟
این قضیه چند سال است که ادامه دارد، یک ماه حقوق می دهند دو ماه نمی دهند، بعد دوباره حقوق 20 روز را می دهند و می گویند همینقدر داریم فعلا، مابقی آن طلبتان و ...الان هم حدود 60 روز است حقوق نداده اند، این در حالی است که تنها منبع درآمد من همین حقوق بازنشستگی می باشد.
چند فرزند دارید؟
سه فرزند، دوتا دختر که هردوی آن ها ازدواج کرده و یک پسر که درس می خواند.
فرزندانتان در این شرایط بحرانی کمکتان نمی کنند؟
دخترهایم که هرکدامشان برای خود فرزند و زندگی دارند و پسرم هم بزرگترین کمکی که به من می کند این است که مخارج تحصیلش را خودش تامین می کند، اما باور کنید خیلی سخت است وقتی از فرزندانت بخواهی به خانه ات نیایند چون چیزی در خانه نداری از آن ها پذیرایی کنی(با گریه)
یعنی تا این اندازه؟
بله ، من و همسرم در این سن و سال تمام دلخوشی امان نوه هایمان هستند، هفته گذشته یکی از دخترهایم به خانه امان آمد و ما هیچ چیزی در خانه نداشتیم، سه روز بود که گوشت و مرغ مان تمام شده بود و خودمان برای ناهار و شام غذای حاضری و یا نهایتا بادمجان می خوردیم،ولی آن روز حتی آن ها را هم در خانه نداشتیم ، آن وقت خانمم به دخترم فهماند که اگر می شود برای ناهار به خانه اشان برگردد،چون نمی خواست جلوی نوه هایم کوچک شوم.
چرا مستمری بازنشستگی اتان را نمی دهند؟
نمی دانیم، ظاهرا سال های قبل مدیران اسبق صندوق بازنشستگی حق بیمه ای را که از کارگران صنعت فولاد کسر می کرده اند به نوعی حیف و میل کرده و حتی خبرهایی هم از تخلف مالی به گوشمان رسید، اما نمی دانیم چقدر صحت دارد، از آن روز به بعد صندوق بازنشستگی فولاد با مشکل مواجه شد و مستمری بازنشستگان را با خفت و خواری زیاد پرداخت می کنند، یعنی به نوعی تا جانمان را به لبمان نرسانند و به خیابان نرویم و خیابان را نبندیم به ما حقوق نمی دهند.
خب وقتی اعتراض می کنید مسئولان چه پاسخی به شما می دهند؟
ما که خود مسئولان را از نزدیک نمی بینیم، مقابل در ساختمان امور بازنشستگی در خیابان نشاط اصفهان تجمع می کنیم و خیابان رامی بندیم، ولی می دانیم که کارکنان آن مجموعه هم کاره ای نیستند که بتوانند مشکل ما را حل کنند، نیروی انتظامی هم می آید و اول کمی نصیحتمان می کند، بعد خودشان هم می بینند حرف ما حرف بی ربطی نیست، کمی کنار ما می ایستند تا این که خسته شویم و راه را دوباره باز کنیم.
مسئولان استان چه می گویند؟
آن ها هم حرفی برای گفتن ندارند، شرکت های فولاد ساز می گویند ما سهممان برای حقوق بازنشستگان را پرداخت می کنیم، استاندارنیز چندی پیش در مصاحبه ای در تلویزیون گفت : "این موضوع دیگر به استانداری ارتباطی ندارد و من به وزیر صنعت ، معدن تجارت و رفاه وتعاون نامه زده ومشکل این عزیزان رامنتقل کرده ام و دیگر ارتباطی با استانداری ندارد"، حالا سئوال من از ایشان این است که اگر مشکل بازنشستگان ذوب آهن و فولاد به شما ارتباطی ندارد، پس چرا در مصاحبه ها و اظهار نظرهای خود مرتب از تولید بیش از نیمی از فولاد کشور در اصفهان سخن می گویید؟ خب آن هم نباید به شما ارتباط داشته باشد دیگر،وقتی از شیرینی یک موضوع سخن می گوییم باید همه ابعاد آن شیرین باشد،چطور تلخی مشکلات معیشتی بازنشستگان را نمی بینید، آن وقت شیرینی تولید را می بینید؟ خب این تولید نتیجه زحمات شبانه روزی کارکنان و کارمندانی است که امروز برای دریافت حقوقشان به ذلت افتاده اند.
چند نفر دچار این مشکل هستند؟
صندوق بازنشستگی فولاد در سراسر کشور حدود 85 هزار نفر عضو دارد که تعدادی از این افراد شغل دوم داشته یا سرمایه ای برای خودشان داشتند و مشکلشان به حادی مشکل ما نیست، اما افرادی هم که مشکل ما را دارند کم نیستند.
حدود دو ماه گذشته یکی از همکارانمان فوت کرد ، در حالی که همسرش هم قبلا فوت کرده بود و از او یک فرزند فلج جسمی باقیمانده است، این مستمری به وی می رسد، حالا شما فکرش را بکنید که یک زن جوان فلج چگونه می تواند در این شرایط با این نحوه پرداخت حقوق امور خود را بگذراند؟
آن وقت بجای این که مدیران تصمیم درست بگیرند، می گویند "به ما مربوط نیست!"خب این موضوع به ما هم که مربوط نیست، چون ماه به ماه از حقوق ما کسر می شده و به حساب صندوق بازنشستگی واریز می شده است، پس این وسط مقصر اصلی کیست؟ کجاست؟چرا با آن برخورد نمی شود؟ به نظر شما حق کسی که یک عمر در صنعت فولاد که از سخت ترین فعالیت های شغلی است زحمت کشیده، این است که به دخترش بگوید به خانه ما نیایید چون چیزی برای خوردن نداریم؟
آیا حق من بازنشسته این است که سه روز سه روز حتی ارزان ترین میوه ها را در خانه نداشته باشم چون پول ندارم؟باور کنید صبح ها برای رسیدن به پارک یک مسیر طولانی را پیاده طی می کنم تا پول بلیت اتوبوس واحد ندهم ،کمی می نشینم و وقتی که خسته می شوم و می خواهم به خانه برگردم از خجالت زن و فرزندانم پاهایم سنگین می شود.
وقتی می خواهم به خانه برگردم مانند گوسفندی هستم که می خواهند آن را برای ذبح به کشتارگاه ببرند از بس که باید خجالت بکشم.(دوباره گریه می افتد)
من یک عمر صادقانه کار کردم ، اما نمی دانم چرا وضعیتم اینچنین شده است؟ من از مسببان این وضعیت و مسئولانی که می گویند به ما مربوط نیست نمی گذرم، در این دنیا که حتی نمی توانیم آبدارچی دفترشان را ببینیم، اما در آن دنیا باید پاسخ من و بسیاری از افراد مانند من را بدهند.
مستمری بازنشستگی شما چقدر است؟
ماهیانه یک میلیون و ششصد هزار تومان
پس اگر به موقع پرداخت شود می توانید یک زندگی متوسط رو به خوب داشته باشید؟
بله، ولی مشکل این جاست که پرداخت نمی کنند، هرچقدر پس انداز داشته ایم تمام شده و حالا نمی دانیم چه آینده ای در انتظار من و همسرم هست؟
سخن آخر؟
فقط می توانم بگویم الان با 74 سال سن حکم یک بازنده ای را دارم که فقط دوست دارد زودتر به خط پایان برسد تا کمتر خجالت بکشد.
---------------------
گفت و گو از رضا صالحی پژوه
---------------------